• امروز : شنبه - ۱ شهریور - ۱۴۰۴
  • برابر با : 29 - صفر - 1447
  • برابر با : Saturday - 23 August - 2025

مردانه جنگیدم

  • کد خبر : 165640
  • ۲۹ تیر ۱۳۹۳ - ۰:۰۰

این روزها امینه با وجودهمه آسیب‌های جسمی که دیده است،هنوز شاد و سرزنده به‌نظر می‌آید. به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز،در خانه‌اش، نشانی از تجملات امروزی نمی‌بینی، تنها چیزی که به محض ورود به خانه‌اش به چشم می‌آید همان کپسول اکسیژن و دم و دستگاه تنفسی است. خودش می‌گوید که سادگی و ساده زیستن […]

این روزها امینه با وجودهمه آسیب‌های جسمی که دیده است،هنوز شاد و سرزنده به‌نظر می‌آید.

به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز،در خانه‌اش، نشانی از تجملات امروزی نمی‌بینی، تنها چیزی که به محض ورود به خانه‌اش به چشم می‌آید همان کپسول اکسیژن و دم و دستگاه تنفسی است.

خودش می‌گوید که سادگی و ساده زیستن را از روزهای حضورش در مناطق عملیاتی به سوغات آورده. این روزها ۷۰سالش است و در خانه کوچکی در یکی از شهرک‌های اطراف پایتخت روزگار می‌گذراند. اهل تهران است و در همان اوایل جنگ به‌عنوان نیروی امدادگر عازم جبهه‌ها شد. ۳سال در جبهه حضور داشت و ۷بار مجروح شد. خودش می‌گوید که در راه کشورش «مردانه جنگیده است». زمانی امدادگر بوده و زمانی رزمنده. امینه وهاب‌زاده تنها زن ایرانی است که دوشادوش مردان مبارز، آر پی جی برداشته و شلیک کرده است؛ باور می‌کنید؟!

۱- شکنجه‌های فراموش نشدنی

پیش از انقلاب، در کنار فعالیت در حزب موتلفه به مسجد حجت درمحله‌شان – منطقه جیحون- می‌رفت تا علیه رژیم سابق فعالیت کند؛ «دهه ۵۰بود. اعلامیه به‌دست می‌گرفتم و در کوچه و خیابان میان مردم پخش می‌کردم یا به دیوار‌ها می‌چسباندم. البته این روزها گفتن این حرف‌ها آسان شده اما آن زمان، اعلامیه به همراه داشتن، به‌معنای در دست گرفتن حکم مرگت بود. چندین بار هم در دام نیروهای ساواکی افتادم اما شانس آوردم که هیچ مدرکی به چنگ ساواکی‌ها نیفتاد. با این حال بازداشتم می‌کردند و بعد از یک مدت رهایم می‌کردند اما در همین زندان‌های موقت خیلی شکنجه شدم. کمترین این شکنجه‌ها سیلی‌های محکمی بود که مأموران ساواک به سر و صورتم می‌زدند تا اعتراف کنم.»

در زندان ساواک آنقدر به کف پاهای او شلاق می‌زدند که از کف پاهایش خون جاری می‌شد. با این حال از محالات بود که لب به اعتراف باز کند. فعالیت‌های وهاب‌زاده تا سال‌های ۵۵-۵۴ ادامه داشت، همه خاطرات او از این دوران مربوط به زندان‌های موقتی است که در آنها شکنجه می‌شده؛ «مدتی در زندان اوین بودم. یک‌بار وقتی دستگیر شدم و به زندان رفتم هم‌بندی‌هایم یکی از آیه‌های قرآن را باصدای بلند با همدیگر می‌خواندند و منظورشان این بود که ما عهد و پیمان‌مان را با خدا بسته‌ایم. آنها به این شکل به من روحیه می‌دادند تا زیر فشار شکنجه‌های مأموران ساواک اعتراف نکنم.» احتمالا نام زندان کمیته مشترک ضد‌خرابکاری به گوشتان خورده است. خانم وهاب‌زاده در آنجا زندانی بوده و شکنجه شده؛ این زندان حالا به موزه عبرت تبدیل شده است.

۲- آغاز جنگ

مسئول تحویل شهدا در بیمارستان امام خمینی(ره) تهران، این نخستین مسئولیتی بود که امینه وهاب‌زاده پس از آغاز جنگ تحمیلی به‌عهده گرفت. البته این کار موقتی بود چراکه پیشنهادهای زیادی برای گرفتن مسئولیت‌های دیگر داشت؛ «مسئولان براساس توانایی‌های من پست‌هایی مانند مسئولیت امورخواهران در جهاد سازندگی کرج، مسئول گروه خواهران درستاد نمازجمعه تهران و مسئولیت حفاظت و امنیت خواهران نمازجمعه تهران را برعهده‌ام گذاشتند.»

این زن مبارز قبل از انقلاب بر اثر شکنجه‌های ساواک بارها مجروح شده بود اما نخستین مجروحیت او بعد از پیروزی انقلاب بر می‌گردد به سال ۱۳۵۹؛ زمانی که مسئولیت حفاظت و امنیت خواهران نمازجمعه تهران را بر عهده داشت؛ «در یکی از نمازهای‌جمعه، منافقین اقدام به برهم زدن جمع نمازگزاران کردند و مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند. من هم که وظیفه نجات جان زنان نماز‌گزاران را بر عهده داشتم به طرف زنان منافق داخل جمعیت رفتم که یک بلوک سیمانی به طرفم پرتاب کردند که باعث شد پایم بشکند.»

۳- برو اما شهید شو!

شور انقلاب و حس دفاع از کشور در وجود زن جوان موج می‌زد به همین دلیل وقتی جنگ آغاز شد با همان پای شکسته از بیمارستان امام خمینی(ره) تهران به طرف مسجد جامع منطقه پل سیمان شهرری راه افتاد تا از طرف کمیته انقلاب اسلامی به جبهه اعزام شود اما رفتن به جبهه به همین راحتی‌ها هم نبود. وهاب‌زاده پس از ثبت‌نام و گذراندن دوره‌های مختلف نظامی در پادگان جی تهران مانند آشنایی با سلاح‌های سنگین، رانندگی تانک، سقوط آزاد و تاکتیک‌های رزمی، در نهایت پسر ۸ساله‌اش را به خواهرش سپرد و به ‌عنوان امدادگر به جبهه جنوب اعزام شد؛ «پدر و مادرم زمانی که کودک بودم، فوت کردند. من ماندم و یک خواهر؛ خواهری که هم پدر و هم مادرم بود. پسر خواهرم از همان آغاز جنگ به خرمشهر رفته بود. خواهرم وقتی شنید که من هم می‌خواهم به جبهه بروم کلامی نگفت. تنها گفت: برو اما به نیت شهادت. این حرفی بود که خواهرم وقتی پسرش می‌خواست به خرمشهر برود به او که تنها فرزندش بود هم گفت.»

۴- امدادگر جبهه یعنی سنگ صبور

«پس از حضور در جبهه مدتی به‌عنوان امدادگر در بیمارستان پتروشیمی خدمت کردم. آن روزها پرستاران تنها کارشان پرستاری از مجروحان نبود. آن موقع ما پرستارها مشاور روانشناس، سنگ صبور و نویسنده وصیت‌نامه‌های رزمنده‌ها هم بودیم». برای امینه که با درد و شکنجه آشنا بود، دیدن صحنه‌های خون و انفجار چندان غیرقابل تحمل نبود. او در تمام این سال‌ها آنقدر محکم شده بود که وقتی پایش به خاک جبهه رسید تردید را کنار گذاشت و با همه توانش به کمک رزمنده‌های مجروح رفت؛«زنان همیشه نقش مؤثری را می‌توانند ایفا کنند. خانم‌ها اراده قوی‌ای دارند و اگر بخواهند کاری را انجام دهند هیچ‌کس جلودارشان نیست. در جبهه هم همینطور بود. خانم‌های امدادگر تمام تلاش‌شان را می‌کردند تا رزمنده‌های مجروح سلامتشان را به‌دست بیاورند.»

۵- خاطره‌ای از حسین

تمام روزهایش در جبهه، برایش خاطره است؛ خاطراتی که تا امروز با زندگی‌اش گره خورده. یکی از این خاطرات، ماجرای حسین است. او هیچ وقت حسین را فراموش نمی‌کند؛ پسری که ۱۴سال بیشتر نداشت؛ «حسین را تنها یک‌بار دیدم. آمد پیشم و از من درخواست یک سربند یا زهرا(س) کرد. نداشتم اما هر طور که بود برایش تهیه کردم. به او گفتم: پسرم بیا، این هم سربند. حسین با شنیدن این حرف کلی خوشحال شد و آمد به سمتم. جلویم زانو زد و گفت: من را به یاد مادرم انداختید؛ شما جای مادرم. می‌شود این سربند را به سرم ببندید؟»

امینه سربند را به پیشانی حسین بست. گردانی که حسین در آن حضور داشت آماده عملیات شد. حسین هم رفت. عملیات که تمام شد امدادگران کارشان را شروع کردند. باید مجروحان را از میان شهدا پیدا و به آنها رسیدگی می‌کردند. یکی از این امدادگران، امینه بود؛ «تازه پا در منطقه گذاشته بودیم. محشری به پا شده بود. مات و مبهوت پیکر‌ها بودم که چشم‌ام به پسر نوجوانی افتاد که از همه فاصله‌اش به من نزدیک‌تر بود. زخمی شده و خون زیادی را از دست داده بود. فکر می‌کردم شهید شده. نزدیک‌تر شدم. چهره‌اش آشنا بود شناختمش. او حسین بود. دلم ریخت. حسین زیر لب آهسته گفت السلام علیک یا ابا عبدالله و شهید شد. همان جا کاغذی از جیبم در آوردم و رویش نوشتم که حسین را با سربندش دفن کنند و بعد آن را در جیب پسر نوجوان گذاشتم.» به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد بغض‌اش می‌ترکد. با اینکه سال‌ها از پایان جنگ می‌گذرد. لحظه‌هایی را که در جبهه گذرانده طوری تعریف می‌کند که انگار همین دیروز تمام این وقایع رخ داده است.

۶- همرزم فرماندهان بزرگ جنگ

خانم مبارز در دوران جنگ تنها یک امدادگر نبود. او در عملیات‌های مختلفی مثل فتح‌المبین، شکست حصر آبادان، ثامن الائمه، والفجر، دهلاویه، حمیدیه، هویزه، رمضان، طریق‌القدس و چندین عملیات دیگر در کنار فرماندهان بزرگی مثل شهید صیاد شیرازی، چمران و همت جنگیده است؛ «شهید چمران را قبل از آمدنم به جبهه می‌شناختم، یعنی در تهران. ما قرار بود همراه با هم به لبنان برویم که جنگ شروع شد. البته با شهید چمران ۷روز در منطقه سردشت کردستان همکاری داشتم.» امینه خانم همرزم شهید همت هم بوده. به گفته او، یکی از جمله‌های به یادماندنی شهید همت بعد از عملیات این بود که می‌گفت: «اسب‌ها را زین کنید».می‌گوید: «منظور شهید همت از اسب‌ها را زین کنید همان آمبولانس‌ها بودند. ما هم به سرعت آمبولانس‌ها را برای نجات مجروحان آماده می‌کردیم». وهاب‌زاده در عملیات شکست حصر آبادان هم با شهید صیاد شیرازی همرزم بوده است. او می‌گوید: «قرار بود در این عملیات با ۲پرستار خانم که از آبادان آمده بودند در این عملیات شرکت کنیم. شهید صیاد شیرازی آن روز به‌ ما گفت:«شما شغل حضرت زهرا(س) را دارید و امیدوارم ایشان را الگوی خودتان قرار دهید و این کار را تا به آخر ادامه بدهید».

۷- گلوله آن آر پی جی زن

وهاب‌زاده بعد از پیروزی انقلاب آموزش‌های نظامی زیادی دیده بود در واقع یک رزمنده تمام عیار بود اما کارش امدادگری بود. اگر لازم می‌شد و فرصت‌اش پیش می‌آمد این کار از دستش بر می‌آمد که از جان خود و اطرافیانش حفاظت کند. این آمادگی نظامی در جنگ چندین بار به‌کار امینه آمد. یک‌بار در منطقه، درست در خط مقدم برای رسیدگی به مجروحان تا قلب دشمن پیش رفته بود. مجروحان و شهدای زیادی نقش زمین شده بودند. تانک‌های عراقی هم هجوم آوردند و همینطور پیش می‌آمدند. هدف تانک‌ها پیکر شهدا و زیر گرفتن مجروحان بود. امینه درست به‌خاطر نمی‌آورد که کدام عملیات بود اما فرصت را از دست نداد؛ «بی گدار به طرف اسلحه آرپی جی زن رفتم. موقعی به‌خودم آمدم که آر پی جی را روی دوشم گذاشتم و آماده شلیک بودم. رزمنده‌ای که آرپی جی زن بود مجروح شده بود. به‌شدت خون از بدنش می‌رفت اما با همان حال وخیم‌اش نگاهی به من کرد و گفت: خواهر آن اسلحه را زمین بگذار لازم نیست شلیک کنی گلوله را هدر نده مهمات نداریم.» در آن لحظه امینه به خدا توکل کرد، چشم‌هایش را برهم گذاشت و شلیک کرد. هنوز چشمانش را بازنکرده بود که تانک شعله‌ور شد؛ «به‌یادم هست که آن رزمنده مجروح آنقدر خوشحال شد که نمی‌دانست چه کار کند. دعایم می‌کرد که مهمات را هدر ندادم».

۸- ۷بار مجروحیت؛ داستان تیر و ترکش و شیمیایی

۷بار مجروحیت در جنگ هم جزو خاطراتش است اما هیچ کدام از این جراحت‌ها نتوانست او را زمین‌گیر کند؛ «اولین مجروحیت شدید من بر می‌گردد به سال ۶۰؛ شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه‌های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقی‌ها، به گروه امدادی بی‌سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند ولی آمبولانس به ماموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی‌توانست دوباره اعزام شود برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه به راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکان‌دهنده‌ای روبه‌رو شدم. همه بچه‌ها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس می‌کشیدند آنقدر خون از بدنشان رفته بود که کاری از دستم برایشان ساخته نبود. هرطوری بود یکی از مجروحان را سوار آمبولانس کردم.» زمانی که امینه در حال انتقال مجروح به آمبولانس بود یکی از رزمنده‌ها که از گلوله باران عراقی‌ها جان سالم به در برده و تنها کتف‌اش جراحت پیدا کرده بود خودش را به امینه رساند تا به او کمک کند؛«خواهرم شما به مجروح برسید من رانندگی می‌کنم.» از بد حادثه رزمنده مجروح مسیر برگشت را گم می‌کند و با وجود اینکه نباید چراغ‌های آمبولانس را در شب روشن می‌کرد برای پیداکردن راه این کار را انجام می‌دهد. با روشن شدن چراغ‌های آمبولانس عراقی‌ها متوجه آمبولانس شده و آنها را زیر آتش خمپاره می‌گیرند؛«آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمی‌شنیدم فقط احساس کردم شکم‌ام می‌سوزد.» وقتی راننده مسیر برگشت را پیدا کرد و آمبولانس را به بیمارستان رساند آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند برای بیرون آوردن خانم وهاب‌زاده و آن رزمنده مجروح در آمبولانس را اره کنند. در آن حادثه ترکش به شکمش برخورد کرده و مجروحش کرده بود.

۹- از کسی توقعی ندارم

برای امینه دوران جنگ پر است از خاطره‌های تلخ. او آرزو می‌کند هیچ وقت دیگر در کشور جنگ نشود. وهاب‌زاده سال ۶۳ که به‌خاطر شدت مجروحیت‌هایش از حضور در جبهه محروم شد به تهران بازگشت و در پشت جبهه به فعالیت‌هایش ادامه داد؛«بعد ازپایان دوران دفاع‌مقدس آموزش‌های امدادی خودم را کامل کردم و به جمعیت داوطلبان هلال احمر پیوستم. هرجا ماموریت بود حاضر می‌شدم. دوران رحلت حضرت امام هم ۷۰روز مسئولیت امداد خواهران هلال‌احمر را بر عهده داشتم. علاوه براین عضو بسیج محله هستم و در تمام فعالیت‌های مسجد شرکت می‌کنم. از کسی هم انتظار ندارم. وظیفه‌ای بوده که انجام داده‌ام. برای همین خدا را شکر می‌کنم.»

ماسکی که اهدایش کردم

وهاب‌زاده برای کمک رساندن به مجروحان به مناطق عملیاتی زیادی رفته و جراحت‌های زیادی را تحمل کرده است. او در عملیات والفجرهم شرکت داشت و درمنطقه فکه شیمیایی شد؛ «درعملیات والفجر یک که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود مشغول عوض کردن پانسمان پای یکی از مجروحان بودم ناگهان هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند. پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمدم تا مجروحان را نجات دهم. بوی سیر گاز خردل در همه منطقه پخش شده بود. به سرعت ماسکم را زدم ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش می‌کردم ماسک ندارد برای همین ماسکم را به‌صورت آن مجروح زدم.» بعد از این فداکاری صورت و چشمان خانم امدادگر دچار خارش و سوزش شد، دستانش تاول زد و کمی بعد بیهوش روی زمین افتاد؛«به این ترتیب مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند.»

تنها آرزوی من

این روزها امینه با وجودهمه آسیب‌های جسمی که دیده است،هنوز شاد و سرزنده به‌نظر می‌آید. صبح زود که از خواب بیدار می‌شود انگار زندگی دوباره‌ای را شروع کرده. اگر شوخی کنی می‌زند زیر خنده و اگر حرف بزنی تا ساعت‌ها حرف می‌زند. آرزویش شهادت بوده اما می‌گوید خدا نخواسته که شهید شود. برای همین این روزها مدام دعا می‌کند که با امام(ره) شهدا و شهدا در روز قیامت محشور شود. می‌خواهد این قسمت از مصاحبه حتما توی صحبت‌هایش بیاید. می‌گوید بنویس «ما در مقابل نامردی‌ها، مردانه جنگیدیم».

 همشهری

لینک کوتاه : https://oroumnews.ir/?p=165640

برچسب ها

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.