• امروز : سه شنبه - ۲ اردیبهشت - ۱۴۰۴
  • برابر با : 24 - شوال - 1446
  • برابر با : Tuesday - 22 April - 2025

لحظات آخرجان دادن شهیدعوض نورالهی

  • کد خبر : 160230
  • ۱۰ تیر ۱۳۹۳ - ۰:۰۰

پدر شهید عوض نورالهی لحظات آخر جان دادن پسرش را با چشمانی گریان نقل کرد. به گزارش اروم نیوز, به گزارش اروم نیوز؛ دوست دارم آن لحظه که به دیدار محبوبم می شتابم با تمام وجود جان را فدایش کنم وسر سجده بر آستان پاکش نمایم ولی در حالتی قرار دارم که توان سجده کردن […]

پدر شهید عوض نورالهی لحظات آخر جان دادن پسرش را با چشمانی گریان نقل کرد.

به گزارش اروم نیوز,

به گزارش اروم نیوز؛

دوست دارم آن لحظه که به دیدار محبوبم می شتابم با تمام وجود جان را فدایش کنم وسر سجده بر آستان پاکش نمایم ولی در حالتی قرار دارم که توان سجده کردن را ندارم.با زور مرا به بیمارستان می برند ولی من وصال غفار را احساس می کنم ولی دست در بدن ندارم تا به سویش دراز نمایم و نماز عشق را بر روی تخت اتاق عمل با بدنی خونین بجا می آورم ،باشد که مورد قبول پروردگارم قرار گیرد.

شهید عوض نورالهی از رزمندگان غیور سپاه سیدالشهدا بود که در سال۶۵/۱۲/۸ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
اکنون حسین نورالهی پدر شهید در بستر بیماری است وعروسش می گوید :شبها در هنگام خواب پسرش عوض را صدا می زند گریه می کند.
به عیادتش رفتم.چشمهایش بینایی را از دست داده اند و گوش هایش هم کم شنوا شده اند،از وی از لحظات جان دادن پسرش سوال کردم .جواب داد:پسرم دو دستش را از دست داده بود ؛او را به بیمارستان فاطمه زهرا(س) آورده بودند با عجله به دیدنش رفتیم ؛لباس خونین ،سر وصورت خونین.به زور می شد او را شناخت.گریه می کردم و صورتش را می بوسیدم و صدایش می کردم ولی جواب نمی داد.فکر می کردم که شهید شده است.دستش را گرفتم و بوسیدم ،چشمانش را باز کرد و دنیا را به من هدیه داد.
با صدایی گرفته گفت :پدر جان داشتم دعا می کردم تا به آرزویم برسم،آرزویش شهید شدن بود از دوران بچگی روی هر برگه خالی می نوشت ؛شهید عوض نورالهی،بغض گلویم را گرفته بود،نمی دانستم چه جوابی بدهم ویک دل سیر نگاهش کردم .
عوض را برای اتاق عمل آماده کردند ؛از من خداحافظی کرد وگفت :پدر جان به امید دیدار ؛دعا کن که شهید شوم .
دکتراتاق عمل بعد از نیم ساعت بیرون آمد وگریه کرد،احساس کردم که اتفاقی افتاده است؛با چشمان گریان گفت:پسرت روی تخت اتاق عمل یک ربع نه صحبت کرد و نه تکانی خورد ؛فکر کردم که شهید شده است هر چه صدایش زدیم جواب نداد بعد از یک ربع گفت:ببخشید نماز می خواندم.
خواستم عمل را شروع کنم دیدم کلمه شهادتین بر لب زمزمه می کند و چهره اش خندان است،بعد از گفتن کلمه شهادتین شهید شد.
با شنیدن ماجرای شهید شدن عوض نورالهی انقلاب احساس در وجودم برپا شده بود،گویا من نیز با این داستان به سوی آسمان پرکشیده بودم،عاشقان واقعی شهیدان بودند که در لحظه جان دادن نیز از معبود خویش دل برنمی کنند.

لینک کوتاه : https://oroumnews.ir/?p=160230

برچسب ها

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.