• امروز : سه شنبه - ۲ اردیبهشت - ۱۴۰۴
  • برابر با : 24 - شوال - 1446
  • برابر با : Tuesday - 22 April - 2025

خاطرات شهید محمد حسین زینالی از زبان خواهرش

  • کد خبر : 160246
  • ۱۱ تیر ۱۳۹۳ - ۰:۰۰

خدیجه زینالی خواهر شهید محمد حسین زینالی است که با چشمان اشکبار خاطره های برادرش را برایمان نقل می کند، به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز؛خدیجه زینالی خواهر شهید محمد حسین زینالی است ،که با چشمان گران خاطره های برادرش را برایمان نقل می کند.وی گفت:در زمان شهید شدن محمد حسین من ۱۸ ساله […]

خدیجه زینالی خواهر شهید محمد حسین زینالی است که با چشمان اشکبار خاطره های برادرش را برایمان نقل می کند،

به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز؛
خدیجه زینالی خواهر شهید محمد حسین زینالی است ،که با چشمان گران خاطره های برادرش را برایمان نقل می کند.
وی گفت:در زمان شهید شدن محمد حسین من ۱۸ ساله بودم .پدر و برادرانم هم در جبهه بودند.روز شهید شدن محمد حسین مادرم خیلی سراسیمه بود و به خانه همسایه هایی که فرزند آنها مجروح شده بود سر می زد.گویا منتظر خبری بود.تا اینکه خبر شهید شدن محمد حسین را به ما رساندند.
شب شهادت محمد حسین من در خواب دیدم که به اتفاق محمد حسین به خانه دایی ام رفتیم ومن دیدم خانه چند بار پر نور شد وبعد فرشته ای که میوه های بهشتی در دست داشت وارد شد و میوه ها را به محمد حسین داد و دستش را به گردن برادرم انداخت وبه رویش خندید.وبنا به خبری که به ما داده بودند،محمد حسین همان لحظه شهید شده بود.
یک روز محمد حسین به خانه آمد.دیدم ساعتش در دستش نیست گفتم محمد حسین ساعتت کو؟ جواب داد:یکی ار دوستانم به نام کریم کریمی از من پرسید ساعت جند است ؟ و من ساعتم را به او دادم ،چون کریم پدر و مادر نداشت که برایش ساعت بخرند.
محمد حسین با همه مهربان بود و دوست نداشت کسی را ناراحت کند.از زمان بچگی آثار عشق به ائمه در وجودش نمایان بود.کتابخانه ای در مسجد محل درست کرده وبچه ها را با احکام دین و قرآن آشنا می کرد.
همه محل از کوچک تا بزرگ او را دوست داشتند،خیلی خاکی و صمیمی بود و زود با همه انس می گرفت .دعای توسل و ریارت عاشورا زمزمه زبانش بود.
دوستی دارم که رمان شهید شدن محمد حسین سخت مریض شد به طوری که دکتر ها جوابش کرده بودند،ومن او را خیلی دوست داشتم .اسمش معصومه بود ،یک شب با چشمهای گریان دعای توسل می خواندم و برای سلامتی معصومه دعا می کردم،خود به خود محمد حسین را صدا زدم و گفتم محمد حسین تو و دوستانت معصومه را نزد خدا و ائمه شفاعت کنید تا بلکه شفا یابد.
خوابم برده بود .در خواب دیدم محمد حسین از پشت بام مرا صدا می زند،بلد شدم وسلام کردم.گفت: این میوه بهشتی را به معصومه بده تا شفا یابد ،دامنم را باز کردم و میوه را  گرفتم و در خواب به معصومه دادم.
فردای آن روز با عجله به خانه معصومه رفتم .مادرش در را باز کرد گفتم معصومه شفا یافته ،مادرش گریه کرد و گفت:معصومه دیگر خوب نمی شود ،خواب را برایش تعریف کردم ،بعد از مدتی معصومه شفا یافت و آثاری از بیماری در وجودش نماند و اکنون دو دختر دارد که دانشجو هستند.
از جوانها می خواهم راه محمد حسین و شهیدان دیگر را ادامه دهند وخون های آنها را پامال نسازند

منبع:جبهه لر

لینک کوتاه : https://oroumnews.ir/?p=160246

برچسب ها

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.