به گزارش پایگاه خبری اروم نیوز، شهید مهدی امینی در سال 1356، مهندسی راهوساختمان را در دانشگاه علموصنعت تهران به پایان رساند و در سالهای دانشجویی به مبارزین انقلابی پیوست او در پیروزی انقلاب، به واسطه رابط بودن قم با شهرستانها و انتقال اسلحه به ارومیه و دیگر شهرها، سهم زیادی به خود اختصاص داد.
پس از پیروزی انقلاب مسئولیت شرکت نوید ارومیه را پذیرفت و بعد به سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی پیوست در سرکوب غائلههای کردستان،شجاعانه ماموریت خود را انجام داد و عاقبت در حین راندن اشرار از اطراف شهر مهاباد در سال 1360، به شهادت رسید و امانت سالها پایداری را به دوش مردمانش گذاشت
نام: مهدی
نام خانوادگی: امینی
تاریخ تولد:1332
محل تولد: ارومیه
محل شهادت: مهاباد(روستای گوگتپه)
تاریخ شهادت:1360
آخرین مسئولیت: فرمانده عملیات سپاه ارومیه
در وصیتنامه چنین آمده است:
صبح چهارشنبه ۱۷/۱۰، کنار خاکریز در محوطه گردان، ساعت ۱۵:۱۰، این مطالب را مینویسم.
الان از کار روغن کاری اسلحهها فارغ شدم. وضویی ساختم و آماده برای نوشتن. هر لحظه آمادهایم تا به منطقه عملیاتی برویم.تصمیم گرفته بودم بعد از رفتن «صفایی» و «بهداد» دیگر هرگز نخندم و شادی نکنم. از خدای تعالی نیز خواسته بودم که دیگر روی خوش این دنیا را به من نشان ندهد و مرا هیچ وقت مسرور نگرداند؛ مگر به لقای خوش و نیکوی حضرتش. اما امروز این تصمیم را شکستم و دارم با برادرها شوخی میکنم و خلاصه حسابی شاد و سرحالم. چرا که برای پیوستن به شهدا دارم بار و بنه سفر را میبندم.نمیدانم چه در پیش است؟ ولی احساس میکنم که هنگامه خوش لقاء نزدیک باشد.
فراوان از خدای تعالی درخواست کردهام و میکنم که در میدان جهاد، توفیق استقامت، صبر و صلابت و سرانجام شهادت حسین گونه برایم عنایت فرماید. دوست دارم این بار حسینوار بجنگم و حسین وار شهید شوم.
تا یادم نرفته بگویم که من و برادرم «جعفر طایفه باقرلو» وصیتنامهای ننوشتهایم. چرا که هم وقت نشد و هم مطلبی نداشتیم و در خود لیاقتی سراغ نداشتیم که بنویسیم. مطلب را هر چه بود، شهدا با خون خود بر صفحه تاریخ خونین نهضت حسینی ما نگاشتند و چه خوب نگاشتند. هرکس از ما پیامی و کلامی میخواهد، آن را در امام بجوید. سخن را سخنسرایان بسیار گفتهاند و شعر و سرود، شاعران بسیار سرودهاند و آهنگ و آواز را نغمه سرایان زیاد سردادهاند.
هان! ما نه شاعریم و نه سخنران و نه نغمهخوان. امانتی بودیم که باید تحویل صاحب اصلیمان میشدیم. وظیفهای داشتیم که مییابد عمل میکردیم.
خونی داشتیم که میباید در راه اسلام بر خاک اسلام میریختیم تا فردا و فرداها، هزاران هزار حسینی سر از زمین بردارند و دوباره همه جا را کربلا و هر روز را عاشورا سازند. عبدی بودیم که میبایست خواسته یا ناخواسته به مولا رجوع داده میشدیم و خدای تعالی بر ما منّت گذارد و این رجوع ما را احسن قرار داد و رجوع ما را معراج و پرواز از خاک تا آن سوی افلاک. لذا نه عزم سخن داریم و نه قصد سخنرانی و شعر خوانی و غزل سرایی برای ما بعد از ما.
این عرصه، عرصه عمل است. میدان، میدان جهان است و آنانی که در نهایت راحت این دنیا به سر دادن سرود عرفان، عشق، اخلاص، صفا، لقا و هزاران القاب و عناوینی چنین و چنان پرداختهاند، جز لاف و گزاف به چیز دیگر مشغول نیستند و آن ها که کتاب و مقاله و گفتار در مراتب سیر و سلوک مینویسند و دل خود را به این عناوین و القاب و مشغولیت ها خوش کردهاند، بسی در غفلتند و فراوان درخواب.
عرفان و اخلاص و تقوا و صفا و لقا در کنار راحت دنیا و در میان تریبونها و سمینارها و اجلاسیهها و مجالس اخلاق پیدا نمیشود. ای طالبان عرفان و اخلاص و ای دم زنندگان از لقا و وصال و ای شکوه کنندگان از فراق و غربت! خود را به این ظواهر و تجملات اخلاقی نفریبید و فریفته فریبندگانش نیز نشوید. هر کس هوای لقای مولا دارد، بسم الله پای در میدان عمل گذارد و بیابد آن چه را که میخواهد. این گوی و این میدان. هر آن که دم از لقاء و وصال میزند، قدم به سوی سربداران صحنه جهاد بگذارد و ببیند که اینان چه آسان از قید تعلقات دنیای دنی خود را رهیدهاند. سر سپردن در راه حضرتش چقدر برایشان راحت است; راحتتر از سخنرانیها و لفاظی.
جنازه ما حتماً در کنار برادرنمان در گلزار شهدای خوی دفن شود و مجلس عزاداری ما را هیچ یک از مساجد «خوی» حق ندارند برگزار کنند؛ به جز مسجد امین الله که حاج آقا امینی با عمری زحمت و پول حلال و نیت خالص برای خدای تعالی آن را ساختهاند.
مهدی امینی