• امروز : سه شنبه - ۲ اردیبهشت - ۱۴۰۴
  • برابر با : 24 - شوال - 1446
  • برابر با : Tuesday - 22 April - 2025

اسارت و آزادگی ،حکمت و امتحان الهی است

  • کد خبر : 160241
  • ۱۱ تیر ۱۳۹۳ - ۰:۰۰

آزاده ابراهیم دلاور،یک شیر مرد،یک دلاور واقعی که به خاطر دفاع از میهن ۲۲سال دوری از عزیزان را متحمل گشته بود. به گزارش اروم نیوز؛می خواهم سخن از عزیزی به میان آورم که امروز اسمش در یاد ها خاطره شده است ،آزاده ای که دخترش را هنگام تولد دیده و بعد از ۲۲سال اسارت این […]

آزاده ابراهیم دلاور،یک شیر مرد،یک دلاور واقعی که به خاطر دفاع از میهن ۲۲سال دوری از عزیزان را متحمل گشته بود.

به گزارش اروم نیوز؛
می خواهم سخن از عزیزی به میان آورم که امروز اسمش در یاد ها خاطره شده است ،آزاده ای که دخترش را هنگام تولد دیده و بعد از ۲۲سال اسارت این بار به عروسی دخترش آمده است.
آزاده ابراهیم دلاور،یک شیر مرد،یک دلاور واقعی که به خاطر دفاع از میهن ۲۲سال دوری از عزیزان را متحمل گشته بود.
همسر ابراهیم دلاور گوهر نام دارد که ۲۲سال انتظار وصال همسر را به جان کشیده است ،بزرگ کردن دخترش در شرایطی که هیچ پشتوانه ای نداشت ،واقعا سخت است.
گوهر می گوید:چه شبهایی را با انتظار صبح کرده ام وچشمانم را به تنها یادگار ابراهیم دوخته ام ،با هر گریه اش گریه کرده و با هر خنده اش خندیده ام وزمان زمین افتادنش خود را به زمین زده و خندیده ام.
هر روز با شوق انتظارش را می کشیدم گویی همین دیروز اسیر شده است،در درون خویش خیال بافی می کردم وراه ها را گل باران می کردم و با اشک چشمانم راه های آمدنش را آب پاشی می کردم.
دخترم هر روز بزرگ و بزرگتر می شد ومی گفت:بس بابا کی می آید ؟هر روز یک بهانه می آوردم تا اینکه بزرگ شد وبهانه هایم دیگر برایش قابل قبول نبود.
با زحمتهای فراوان توانستم شاهد قبول شدن ثمره زندگی ام از دانشگاه علوم پزشکی باشم ،آن روز حس عجیبی داشتم از شوق گریه در چشمانم حلقه زده بود و احساس می کردم ابراهیم هم در این پیروزی نقش دارد.
دخترم فریبا دستهایم را می بوسید و گریه می کرد و می گفت بابا جان جایت خالی دخترت از دانشگاه علوم پزشکی تبریز قبول شده است.
بعد از دو سال دخترم نامزد شد ولی دلش روشن بود و می گفت مادر جان احساس می کنم همین روزها بابا می آید و در جشن عروسی ام شرکت می کند .
دو روز به عروسی فریبا مانده بود تاریخ۷۴/۴/۱۴ خبر رسید که سه اتوبوس اسیربه شهرستام مرند می آید با شوق با داماد ودخترم و اطرافیان نزدیکمان به استقبال رفتیم. احساس عجیبی بود.اتوبوس ها آمدند همه با چشمانی گریان منتظر دیدن عزیزانشان بودند.
همه اسرا سر خود را از اتوبوس بیرون آورده و دست تکان می دادند،از دور احساس کردم که ابراهیم را دیدم از لای جمعیت عبور کروم و خود را به اتوبوس رساندم بله خودش بود زبانم گرفته بود با لکنت فریبا را سدا زدم گفتم بیا انتظار به سر رسید.
ابراهیم پیاده شد،مرا دید و شدید گریه کرد.دیدم لنگان لنگان راه می رود،من هم زدم زیر گریه.فریبا ذوق زده شده بود چون بابا را از نزدیک ندیده بود.
به ابراهیم گفتم این فریبا و این هم دامادت است .دستهایش را باز کرد و فریبا را محکم در آغوش کشید و از بوس کردن سیر نمی شد،دامادم علی هم گریه می کرد.
به ابراهیم گفتم دو روز دیگر عروسی دخترت است .خیلی خوشحال شد جشن آزادی ابراهیم و جشن عروسی فریبا را با هم برگزار کردیم.
ابراهیم دلاور از خاطرات تلخ و شیرینش برایمان تعریف می کند،
وی گفت:همه روزهای اسارت برایم خاطره است،۲۲سال اسارت و انتظار دیدار عزیزان واقعا سخت بود ولی با تکیه بر خداوند وعشق رهبری این انتظار به پایان رسید.
شب های اسرات مخفیانه دعای توسل وزیارت عاشورا می خواندیم و زمانی که متوجه می شدند ما را به شدت کتک می زدند،پای من در اثر ضربه ،بی حس شده است.تنها عکس یادگاری دخترم را از من گرفتد ولی همه اسرا به هم قوت قلب می دادند. با مداحی و روضه خوانی روزها را سر می کردیم.
دوران اسارت ،ما را یاد موسی بن جعفر (ع)می انداخت و بیشتر روضه هایمان از زندانی کربلا بود ومظلومیت امام حسین(ع) را نیز به نحوی دقیق احساس کردیم.
خدا را شاکرم که به فرمان رهبری لبیک گفته وبه میدان جنگ رفته ام .آن اسارت نوعی حکمت و امتحان الهی بود
منبع:جبهه لر

لینک کوتاه : https://oroumnews.ir/?p=160241

برچسب ها

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.