به گزارش اروم نیوز، “روز جمعه ما را برای تفریح بیرون شهر برد البته هر جمعه اگر سپاه هم بود بر می گشت و ما را بیرون می برد. تا ساعت ۹ شب با هم بودیم برگشتنی وسایلش رو جمع کرد تا برگردد سپاه و از آنجا به ارتفاعات جاسوسان. درب منزل رو می خواست ببندد دوباره باز کرد و پیشم آمد، انگاری دلش از چیزی خبر داده باشد. گفت من می روم در حالی بغض گلویش رو می فشرد خدا حافظی کرد.
اما نمی دانم آن شب چه شده بود چندین دفعه تاکید کردم رسیدی آنجا بهم زنگ بزن در هر شرایطی مرا بی خبر نگذار. رسید آنجا و مرا نیز خبر دار کرد. تازه ماشین خریده بودیم همیشه دل نگرانش بودم نه از تصادف با ماشین بلکه اضطرابی خاص داشتم.
تلفنی گفتم فردا عروسی یکی از اقوام است باید حتما برگردی گفت باشه برمی گردم. فردای آن روز بهش زنگ زدم که برگرده ساعت ها گذشت و گوشی رو برنداشت. در آخر زنگ زد که رفتم منطقه. کلمه ای که همیشه از گفتنش وحشت داشتم بر زبانم جاری شد و گفتم مواظب خودت باش تا خدایی نکرده کشته نشوی.
صدای گلوله می آمد. یکی از همرزمانش به اسم عبداله ملکاری گفت که رحمت کشته می شود و دیگر برنمی گردد البته با شوخی گفت. ساعت ۲ شد دلم نگران بود دوباره زنگ زدم. آن موقع در روستای بریسو از توابع بخش مرکزی سردشت ساکن بودیم. دخترم هنوز ۳ ماهه بود.
خانه پدر شوهرم رفتم سراغش رو ازمن می گرفتند می دانستم که ناراحت می شوند چیزی بهشان نگفتم. یکبار دیگر به رحمت زنگ زدم گوشی را برنداشت. بعد مدت زیادی کاک ایوب دوست و همرزمش گوشی را برداشت گفتم می توانی گوشی را به رحمت بدی؟ که وی نیز هر بار از این موضوع با نوعی این دست و آن دست کردن می گذشت. گفتم کشته شده. گفت نه چیزیش نشده. این هم بماند که تمام اهالی روستا فهمیده بودند که رحمت شهید شده.
در منزل پدر شوهرم نشسته بودم پسر عمه همسرم آمد و گفت دایی پاشو رحمت از کوهی پایین افتاده و پاش شکسته ما هم بریم بیاریمش. پدر شوهرم در کناری خوابیده بود سریع از خواب بیدار شد و ناخودآگاه گفت که رحمت نیافتاده بلکه کشته شده. من هم آوات اون پسری که خبر رو آورده بود هلش دادم و بهش اعتراض کردم که چرا به من چیزی نگفتید. تا اینکه یکی از دوستهای رحمت مرا پیش وی برد.
در تنگه گرژال یکی از روستاهای توابع بخش وزینه در حالی که سوار آمبولانس کرده بوند به اونا رسیدیم اما به من اجازه نگاه کردن به وی رو ندادن. محکم فریاد می زدم جلوی چشمم رو نمیدیدم یکهو فردی رو داخل آمبولانس دیدم که لاغر شده بود و چشمش هم باز بود.
جیغ زدم که وی رحمت است اما رحمت من چاق و چهار شانه بود و خواهش میکنم اجازه بدید ببینم. ماشین به طرف بیمارستان امام سردشت حرکت کرد. داخل حیاط بیمارستان مثل اینکه روز محشر فرا رسیده بود تمام مردم جمع شده بودند.
آن روز بسیار سخت بود مانند دوستی برای من بود. چند روز پیش کوچه نشسته بودیم پسر یکی از همسایه ها به پسرم می گفت بابام مغازه است و چرا پدر تو برنمی گرده؟ پسرم ازم پرسید مامان بابام کو چرا پیداش نیست؟ مامان بابا چیه؟
صدها بار بهش توصیه کردم که شهید می شوی، اما هر بار جواب می داد من هیچوقت نمی میرم.”
این قسمتی از مصاحبه و درد دل همسر شهید رحمت دادوند از شهدای کرد پیشمرگه مسلمان است که در عملیاتی که علیه این گروهک انجام گرفت، شربت شهادت را نوشید. در عملیاتی که رحمت دادوند به شهادت رسید، یکی از تروریستهای پژاک بنام سامان نسیم دستگیر شد. با توجه به جوسازی های رسانه های گروههای تروریستی و استکباری که بر علیه اعدام قاتلان جوانان این مرز و بوم راه انداخته اند، ضروری دانستیم به سراغ وی رفته و پای صحبتهایش بنشنیم.
به نظر شما پژاک و ضد انقلاب چه کسانی هستند و نیاتشان چیست؟
آنها خیلی احمق هستند. زندگی ما را خراب کردند، از خدا می خواهم آروز دارم زندگی آنها هم به وضع ما دچار شود.
بیشر رسانه های ضد انقلاب می گن سامان نسیم بی گناه است آیا شما قبول دارید؟
این شخص بیگناه همان شخصی است که زندگی مرا نابود کرد. این بچه ها را از نعمت پدر بی نصیب ساخت.
بی گناه بچه کوچک من است که وقتی بیرون می رود و زمانیکه همسن و سالانش رو با پدرانشان می بیند بغض گلویش رو میگیرد و مدام سراغ پدرش را می گیرد، حالا بی گناه کیست؟دختر کوچکم که هنوز معنای پدر رو نمیداند. چون تا به حال نچشیده است. پسرم که دوم ابتدایی است همیشه می گوید من انتقام پدرم را خواهم گرفت و کسی را که وی را به شهادت رسانده به نهایت مجازات می رسانم که چرا به چه جرمی پدرم را کشتند.
چرا باید در اول زندگی اول جوانی بدون سرپرست باشیم.سخن هایی همیشه ورد زبانش بود که هر چی اصرار کردیم چیزی به ما نگفت.
از بچه هایتان بگویید؟
پسرم اسمش شایان که هشت سال سن دارد و دوم ابتدایی می خواند. دخترم نیز ۴ ساله است . دخترم زمان شهادت پدرش ۳ ماه و ۳ هفته بود.
اگر قاتل همسرتان را ببینید با وی چکار می کنید؟
آرزو دارم که به چنگم بیفتد. اما از طرفی هم می گویم نه گناه دارد شاید وی هم صاحب زن و بچه ای باشد تا وی هم زندگی اش نابود نشود.
چه در خواستی برای قاتلان جوانان این مرزو بوم دارید؟
اولین درخواست من این است که جوانان هوشیار باشند و در دام این گروهکها که در بین مردم نیز مقبولیت ندارند، نیافتند. دومین درخواست من برخورد جدی با کسانی است که اسلحه به دست گرفته و در کوهها در عین ناجوانمردی جوانان این کشور را به خاک و خون می کشند.
آیا بخشش در قبال دستگیرشدگانی که در عملیاتهای مسلحانه دستگیر می شوند، جایز است؟
خیر. یک سؤال دارم که آیا آنان وقتی رحمت را دستگیر می کردند، می کشتند یا وی را زنده می گذاشتند؟ جواب این سؤال، پاسخ تمامی کسانی است که الان به سامان نسیم ترحم می کنند. قطعا وقتی آنان دستشان به جوانان ما برسد، وحشیانه ترین رفتارها را با آنها می کنند.
همانطور که شاهد هستید رسانه ها و نهادهای به ظاهر حقوق بشری به حکم اعدام قاتل همسر شما اعتراض کرده و آن را خلاف حقوق بشر تلقی می کنند نظر شما در این رابطه چیست؟
به نظر من نهادهای به ظاهر حقوق بشر قبل از اینکه از تروریست ها حمایت کنند، جلوی ترور را بگیرند. چگونه می شود یک گروه تروریستی وارد خاک کشوری شود و سربازان آن کشور را به قتل برساند و آنان ادعا کنند قاتل بخشیده شود؟ آیا همان کشورهایی که دم از حقوق بشر می زنند اخیراً که چند نفر به دفتر یک مجله در فرانسه حمله کردند چه واکنشی نشان دادند؟ مگر نه این بود که حمله کنندگان را کشتند و به هیچ وجه مجرمان را نبخشیدند؟
به نظر شما دلیل پیوستن بعضی از جوانان به گروهک پژاک چیست؟
به نظر من نااگاهی و بی سوادی دلیل اصلی است. کسی که سواد و آگاهی داشته باشد هرگز فریب گروه بی دین و منحرف پژاک را نمی خورد. اگر دقت کنید تمام کسانی که به پژاک پیوسته اند افرادی بی سواد بوده اند که در جامعه جایگاهی نداشته و برای فرار از قانون، کار و ارزش های اخلاقی و اجتماعی به دشت و کوهها فرار کرده اند و منتظر زمانی هستند که نظم و قانون از بین رود و برای جنایت و سوء استفاده از آشوب و هرج و مرج وارد خاک کشور شوند.
با شنیدن اسم پژاک چه احساسی به شما دست می دهد؟
بسیار سخت است. چهار ستون بدنم به لرزه می افتد بدنم مور مور می شود. اگر تلویزیون هم صحبتی از آن گروهک می کند احساس بدی دست می دهد و تقاضا می کنم که کانال را عوض کنند. با شنیدن نام پژاک آن لحظه ای که رحمت را کشتند به یادم می آید. لحظه ای که من بی سرپرست و فرزندانم بی پدر شدند .
به نظر شما پژاک با انجام عملیات مسلحانه در خاک ایران چه اهدافی را دنبال می کند؟
به نظر من پژاک به خوبی میداند که با انجام عملیات مسلحانه نمی تواند یک سانت از خاک پاکمان را به دست بیاورد و نیروهای جمهوری اسلامی را به عقب براند ولی آنها می خواهند با راه انداختن جنگ و درگیری منطقه را ناامن کنند و اجازه ندهند دولت در منطقه سرمایه گذاری کرده و در نتیجه مردم فقیر و محروم باقی بمانند تا وانمود کنند دولت عامل فقر مردم است. در صورتی که پژاک عامل تمام بدبختی و محرومیت منطقه بوده و برای رسیدن به هدف شومی که دارند مردم را سپر قرار داده اند.
هم اکنون که همسر شما شهید شده و فرزندان شما بدون سرپرست مانده اند زندگی برایتان چگونه است؟
(در حالی که اشک می ریزد) من الانم با همسرم زندگی می کنم. البته در خواب و خیال، هسمرم همیشه به خوابم میاید و می گوید من نمرده ام برمی گردم. همیشه می خندد. با لباس های قدیمی خودش. همیشه از وی می خواهم که برگردد ولی برگشتی در کار نیست، حتی یک شب در خواب دیدم که دستم را گرفته و به خانه خودش می برد. خانه ای که دور و برش تمام از درختان بلند و خانه ای کاخ مانند بود. از ماموستا آیینی هم دلیل خوابهایم را پرسیدم. وی می گفت چون شهید است و گناهی ندارد به این خاطر است.
پیام آخرتان به خوانندگان اروم نیوز چیست؟
درست است که من به همراه فرزندانم به دلیل از دست دادن رحمت تا پایان عمر تنها خواهیم بود. ولی ما به رحمت افتخار می کنیم و از اینکه وی نه در راه فساد و تباهی بلکه در راه امنیت و خاک کشور شهید شده خوشحالیم و امیدواریم جوانان فریب خورده ای که به پژاک پیوسته اند از خودشان بپرسند آیا راهی که در پیش گرفته اند واقعاً به سعادت خود و مردم می انجامد؟ سوالی که پاسخ آن روشن است و قطعا به بدختی خودشان خواهد انجامید پس تا دیر نشده این گروهک ضد کرد و کمونیست را رها کنند.
“شهید رحمت دادوند در سال ۱۳۹۰ توسط گروهک تروریستی و ضد انقلاب پژاک در بلندیهای جاسوسان به درجه رفیع شهادت نایل شد“
انتهای پیام/