به گزارش خبرنگار بُلفَت، خدا هر ملتی را که دوست بدارد و بخواهد آنها را بیازماید افرادی را در بینشان وارد می کند که هر اقدام آنها همچون دُرّی بر جامعه سرازیر می شود.
خداوند انسان را بشارت می دهد که اگر از آنچه دوستش دارید انفاق کنید رستگار می شوید.
حسن صالحزاده مکانیک خودروهای سبک و سنگین اکنون در شهرک فرهنگیان سردشت در خانه ای که آن را از الطاف خدا بر خود می داند زندگی می کند.
از زندگیش راضی است و خدا را به خاطر سلامتی که به وی و فرزندانش داده مدام شکر می کند.
من برادر سلام صالحزاده هستم کسی که در سال ۹۱ به دلیل مرگ مغزی اعضای بدنش را اهدا کردیم. حسن که می خواست آن روز بیشتر به یادش بیاید تمرکز می کند و ادامه می دهد. روز قبل حادثه سلام پیش برادر دیگرم حسین که در بیمارستان مهاباد بستری بود می رود و شب را آنجا می ماند. به هنگام برگشت با داماد حسین همسفر می شود. گویا در بیمارستان صحنه ای وی را بیشتر از همه چیز اذیت کرده است. بیماری که مرگ مغزی شده ولی همراهانش از اهدای عضوهای آن خودداری می کنند. سلام پیش داماد برادرش وصیت می کند اگر وی در چنین وضعیتی قرار گرفت یک لحظه هم درنگ نکنند.
حسن دوباره لب به سخن می گشاید و انگار لبانش خشک شده اند و می خواهد آنها را خیس کند. صبح روز بعد سلام دیگر هرگز بیدار نمی شود. وی مرگ مغزی شده بود.
سال گذشته یک خانواده از جزیره خارک آمده بود سردشت و دنبال خانه ما را می گرفت. آنقدر گشته بود که ما را پیدا کرد. در روز اهدای اعضا ما را به بیمارستان ارومیه منتقل کردند. و از پزشکان درخواست کردیم که این کار خانواده مسکوت بماند تا برادرم مورد لطف خدا قرار گیرد و با رویی گشاده پیش معبود خود رفته باشد. اما خانواده دریافت کننده عضو اصرار کرده بودند تا برای تشکر پیش خانواده ما بیایند و مادرم را که هر روز از نبود برادرم چشمانش خیس و آه در بدن دارد را از نگرانی در بیاورند و نوید سعادت فرزندش در اخرت را به وی مژده بدهند.
حسن در لحظه ای که این ماجرا را تعریف می کرد لذت و خوشی وجودش را فرا گرفت. زیر لب زمزمه ای کرد. آنگونه که دکتر ثانی( رییس شبکه بهداشت سردشت) تعریف می کرد یک قلب سالم می تواند جان ۱۲ نفر را نجات دهد. خانواده و بیشتر از همه مادرم که داغدیده بود کبد، جگر و کلیه سلام را اهدا کردند.
مادرم همیشه می گوید از چیزهایی انفاق کنید که دلبستگی دنیوی به آن زیاد است. به حالت سوال می پرسد. جزو صدقات جاریه هم است؟! اگر ما برای خودمان کاری نکنیم و امروز که آه در بساط داریم با ناله سودا نکنیم فردا روزی خواهد رسید که دیگر کاری از دستمان برنمی اید. دوباره ضرب المثلی را می گوید: کس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من. بعد، سکوتی بهت انگیز سالن را فرا میگرد.
شب گذشته برادر رییس دانشگاه پیام نور سردشت کاک رحمان جهان آرا خانه ما دعوت بود. گفتش به شدت دانشگاه به یک نفر خیرخواه برای احداث یک حلقه چاه نیاز دارد. دانشگاه چون خارج از حوزه خدمات شهری است آب شرب ندارد و فضای سبزی که بشود دانشجویان در وقت استراحت از آن بهره برند و یا چمنی که بشود روی آن نشست و دقایقی فارغ از درس و مشق شد وجود ندارد. هر چند دانشگاه در دل جنگل واقع است اما باز هم در فصل گرما گیاهان خشک می شوند و چهره زشتی به خود می گیرند.
همان لحظه قول آن را به دوستم دادم. آن وقت به جرات می توانم بگویم که رحمان می خواست بال در بیاورد. مثل اینکه برای خانه پدری اش می خواهم این کار را انجام بدهم.
از صبح همان روز با گرفتن مجوزهای لازم از اداره منابع آب و ادارت مرتبط اقدام به کندن زمین و حفر چاه آب عمیق کردیم.
حسن می گوید بعد دو روز به کوه رسیدیم. کندن خیلی سخت شده ولی خدا قوت کند تا عمق ۳۰ متری هم جلو می رویم.
ازش پرسیدم هر متر چه مقدار پول می برد؟ گفت هر متر با هزینه های جوشکاری و غیره چیزی حول ۱۲۵ هزار تومان پول می برد و در کل نزدیک ۴ تا ۵ میلیون تومان نیاز دارد.
نمی دانم چرا، ولی نمی توانم تکه ای نان که در دست دارم با دیگران قسمت نکنم. خدا به من همسری مهربان و فرزندانی صالح را داده است همین برایم کفایت می کند.
هر وقت از زندگی نا امید می شوم مادرم را جلوی چشمانم می آورم و دوباره امیدم را باز می یابم. مادرم جانباز شیمیایی است و دلی آنچنان بزرگ دارد که از اهدای اعضای برادرم کوچکترین لغزشی به خودش راه نداد و از آن استقبال هم کرد.
و آن چنان که این مسئله برایش کاملا عادی شده باشد و خود را در جریان آب پاک قضا و قدر انداخته باشد که ما از خداییم و به سوی وی برمی گردیم. صبور است. هر ساله داغی بر دلش جای خوش می کند.
سال ها قبل یکی دیگر از برادرانمان در منبع شهر ربط سقوط می کند و صفحه بتونی روی سینه اش می آید و خفه می شود. وضعیت روانی کنونی برادر دیگرم چندان مناسب نیست اما با توکل مادرم بر خدا مقداری هوشیاری اش را باز به دست اورده است.
مادرم همیشه ورد زبانش است برای اینکه از الطاف خداوند در دنیا و آخرت بهره ببری در وهله اول صبر پیشه کن و در مرحله دوم از آنچه دوست داری انفاق کن. سال گذشته هم به این سخن ایشان لبیک گفتم و مبلغ ۱۰ میلیون تومان به آوارگان شنگال که کشورم در این راه پیشقدم بود شرکت کردم و کمک کردم.
الان در شهرک فرهنگیان سردشت مکانیک خودروهای سبک و سنگین هستم و دستی هم در کارهای عمرانی شهری دارم و بعضا از آن نان می خورم.
در خرداد ۹۳ پیمانکار شهرداری می شود و شروع به بازسازی خیابان پشت فلکه بیمارستان، شبکه دو، سد سنگی خیابان بسیج، خیابان CNG ، می کند و برای این کار مبلغ ۲۵۰ میلیون تومان از بانک وام می گیرد که پرداخت سالیانه این وام مقدار ۸۵ میلیون تومان برای وی آب می خورد.
این بار گلایه ای سر می دهد و خطاب به شهرداری سردشت می گوید: شهرداری بعد یکسال و تاکنون کوچکترین پول سیاهی را به ما نداده است. کارگرها هر بار از من بابت کاری که انجام داده بودند درخواست پول می کردند. خودم را وسیله ای می دانم تا بعضا کسی از سفره ای که پهن می شود نانی بخورند نه سربار آنان. ماشینم را فروختم و الان پیاده می گردم. پولشان را دادم تا پیش خلق خدا شرمنده نشوم.
بعد این مدت تنها می گوید بخواهید یا نه فقط زمین می توانم بایت کارتان به شما بدهم.
خبرنگار بلفت برای پیگیری بیشتر به دانشگاه پیام نور سردشت رفت و به گفت و شنودی با وی پرداخت. به عنوان سوال اول می پرسد: دانشگاه پیام نور سردشت از چه سالی در سردشت آغاز به کار کرد؟ از سال ۸۳ با همت هیئت موسس و گرفتن ۸۰ دانشجو شروع به کار می کند و در این راستا ۲۰۰ میلیون تومان در قالب طرح «به سوی نور» برای خرید تجهیزات و فضای آموزشی از کمک های خیرین بهره می گیرد.
عبدالرحیم جهان آرا گفت: این طرح همچنان ادامه دارد و ما همیشه خود را دست بوس و مدیون خیرینی می دانیم که بابت کمک به کارهای فرهنگی اقدام می کنند و به این خاطر جلسات منظم ماهانه داریم.
جهان آرا وضعیت کنونی دانشگاه پیام نور سردشت را تشریح کرد و افزود: هم اکنون این دانشگاه ۱۶۰۰ دانشجو دارد و در ۱۱ رشته تحصیلی مشغول به فعالیت است که سالانه نزدیک به ۱۵۰ نفر از این دانشگاه فارغ التحصیل می شوند.
وی تصریح کرد: از جمله اهم برنامه ما در سال جاری حصار کشی ۶ هکتار از محوطه دانشگاه، احداث ساختمان فرهنگی و توسعه فضای سبز که جرقه آن را حسن صالح زاده به عنوان خیر زده، است.
تهیه و تنظیم از: آرام ظاهری
انتهای پیام/