به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «اروم نیوز»؛ صبحی تلخ بر ایران سایه انداخت. هنوز خورشید بهدرستی طلوع نکرده بود که خبر حمله ناگهانی رژیم صهیونیستی به خاک ایران، سکوت آغازین روز را شکست. حملهای مستقیم، بیپروا و خونبار که جان چندین ایرانی را گرفت؛ از کودکان بیدفاع گرفته تا سرداران بلندپایه سپاه پاسداران و دانشمندان هستهای که هر یک ستونی از امنیت، غرور و پیشرفت این سرزمین بودند.
با بالا آمدن کامل آفتاب، فهرست شهدا نیز آشکار میشد؛ نامهایی که هر کدام وزنی از هویت ملی ما را به دوش میکشیدند. نامهایی چون سردار سپهبد غلامعلی رشید، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا، سردار سپهبد محمدحسین باقری، فرمانده ستاد کل نیروهای مسلح، سردار سپهبد حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران، سردار امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه و چندین فرمانده مقام نظامی دیگر و چندین هموطن ایرانی، مظلومانه در فهرست سیاه آن روز قرار گرفتند. ظهر که فرا رسید، دیگر همه کشور در سوگ نشسته بود. سکوتی سنگین، اشکهایی بیپروا و بغضی جمعی، سراسر ایران را فراگرفت.
اما مردم ایران، ملتی هستند که شاید زخم ببینند، اما هرگز تحقیر را نمیپذیرند. جمعه، روز خون بود؛ اما شنبه، روز پاسخ همان روز جمعه، افکار عمومی ملتهب اما مصمم، در انتظار بودند منتظر واکنشی در شأن خونهای ریختهشده، در شأن نام «ایران» و این واکنش، چندان بهتأخیر نیفتاد.
بامداد شنبه، آسمان سرزمین اشغالی دیگر آرام نبود عملیات «وعده صادق ۳» آغاز شد؛ دهها پهپاد و موشک، همانگونه که رهبر انقلاب وعده داده بود، از ایران برخاستند و دل ارتش صهیونیستی را لرزاندند.
حیفا، تلآویو و نقاط راهبردی در سرزمینهای اشغالی هدف قرار گرفتند. پیام این عملیات روشن بود؛ ایران، نه فراموش میکند و نه میبخشد؛ صبر ما، آستانه دارد و خون شهیدانمان بیپاسخ نخواهد ماند.
اکنون صبح یکشنبه است؛ تنها یک روز از پاسخ گذشته و من به عنوان خبرنگار ارومنیوز در خیابانهای ارومیه حاضر شدهام تا نظرات مردم را در این خصوص بپرسم.
شهر، آرام بهنظر میرسد نه خبری از راهپیمایی است، نه فریادهای پرشور. خیابانها در ظاهر، چهرهای روزمره دارند، اما آرامش، تنها تصویری سطحی از حال درون مردم است. آنچه در چهرهها میبینی، ترکیبی است از اندوه و افتخار؛ غمی سنگین که با شعلهای از غرور درهمآمیخته.
از خیابان خیام تا امام قدم میزنم؛ با چند رهگذر ساده، چند مغازهدار و چند جوان صحبت میکنم. گفتگوها رسمی نیست کافیست نامی از شهدا ببری یا اشارهای به شب شنبه، تا چشمها پر شود و دلها باز. آنچه میشنوم، نه شعار است و نه کینهتوزی، بلکه روایتی صادقانه از رنج و امید، از درد و پایداری است.
و آنچه بیش از همه به چشم میآید، نسلی است که دیگر سیاست را تنها از دریچه تحلیلها دنبال نمیکند، بلکه آن را با تمام وجود، زیسته است جوانان این شهر، کودکان دهه هشتادی و نودی، دیگر بیتفاوت از کنار اخبار نمیگذرند. «امنیت»، برایشان واژهای انتزاعی نیست؛ مفهومی است که حالا با خون و اشک آمیخته شده است.
در این میان، صدایی آرام در ذهنم میپیچد: ما شاید آرام باشیم، اما خاموش نه. این جمله را پیرمردی در میدان ولایتفقیه گفت، در حالی که نان سنگکی در دست داشت و از پشت عینک کدرش، افق را مینگریست. این روزها، ارومیه فقط شهری در شمالغرب کشور نیست؛ گوشهای از دل بزرگ ایران است که هر ضربانش با طنین «عزت» میزند.
غرور پس از داغ؛ روایت مرد میانسال ارومیهای
مردی میانسال ارومیهای که جنگدیده سالهای گذشته بود تا میپرسم درباره شهدا چه نظری دارد، با صدایی آرام و شکسته میگوید: دلم شکست، آنان بچههای ما بودند سردار بودند یا دانشمند، فرقی نمیکنه؛ ایرانی بودن. اما وقتی شنیدم جواب دادیم، حس کردم هنوز زندهایم… هنوز غرور داریم.
کمی مکث میکند، به آسمان نگاه میاندازد و ادامه میدهد: این خاک، آسان به دست نیامده است، ما با رنج ساختیم، با شهید حفظش کردیم. دشمن شاید فکر کند مردم خستهاند ولی دل ملت پر از غیرت و شجاعت است.
ارومیه پس از وعده صادق؛ سکوتی آکنده از غرور
در میدان ولایتفقیه، جوانی را میبینم که ایستاده و از گوشیاش خبرها را دنبال میکند. تا سلام میکنم، گوشی را نشانم داد و گفت: همین الان هم خبر میدهند که با موشکها اسرائیل را گیج کرده است، این جواب، خیلیها رو سرجایش نشانده است.
رفتار و کلام این جوان، ترکیبی بود از آگاهی و هیجان، که در وجود نسل جدید ایرانی ریشه دوانده است؛ نسلی که نه جنگ دیده و نه سنگر، اما حافظه تاریخیاش بهخوبی زخمها و ظلمهای گذشته را در خود نگه داشته. برای او، عملیات بامداد شنبه، فقط یک پاسخ نظامی نبود؛ بلکه اثباتی بود بر اینکه ایران هنوز هم میتواند اراده خود را تحمیل کند، بیآنکه فریاد بزند یا التماس کند.
او در آن لحظه فقط مخاطب خبر نبود، بلکه عضوی از یک روایت ملی بود؛ روایتی که جوان ایرانی را نه فقط بیننده اتفاقات، بلکه صاحب آن میداند. ایستاده بود، ساکت اما سربلند و در نگاهش بیش از هر چیز، این معنا موج میزد که غرور ملی، گاه در سکوت یک میدان هم طنین دارد.
ایستاده چون کوه، بیسلاح اما مقاوم
امیرعلی زارع جوانی ۱۴ ساله، با لباس ساده و چهرهای آفتابخورده، از مغازهاش بیرون آمده و در را میبندد. از او درباره روزهای گذشته میپرسم، لبخند کمرنگی میزند و میگوید: ما دنبال جنگ نیستیم، اما وقتی کسی خون عزیزانمان رو بریزد، نمیشود ساکت ماند من با اینکه سربازی نرفتم، ولی آن شب که جواب دادیم، انگار خودم تو جبهه بودم.
نگاهش ریشه در روزهایی داشت که در آنها امنیت، تنها واژهای در اخبار نبود، بلکه تجربهای ملموس در زندگی روزمره بود با آنکه زبانش ساده بود و کلماتش کمتعداد، اما جملههایی که از دلش برمیآمد، بوی مسئولیت و تعلق میداد. حس حضور در جبهه، برای او نه بهمعنای در دست گرفتن سلاح، بلکه بهمثابه ایستادن در صف مردمی بود که از قلبشان، مرزهای کشور را نگهبانی میکنند.
در نگاه آن جوان، غروری خاموش موج میزد؛ غروری که نه از جنس شعار، بلکه از جنس درک موقعیت تاریخی یک ملت بود. پاسخ شبانه ایران، برای او تنها یک عملیات نظامی نبود، بلکه نشانهای از این حقیقت بود که خونهای ریختهشده بیپاسخ نماندهاند و صدای مظلومان، راهی برای فریاد یافته است. در سکوت خیابان، آن جوان شبیه به هزاران جوان دیگر این خاک بود؛ بینام، اما ایستاده.
کلام آخر؛
خیابانهای ارومیه آراماند، اما نه بیتفاوت. صدای بوق ماشینها، همهمه معمولی مردم و رفتوآمد روزمره، نمیتواند واقعیت عمیقتری را پنهان کند قلب این مردم، با تکتک شهدا تپیده و حالا با صدای موشکهایی که از خاک وطن برخاستهاند، کمی آرام گرفته است.
نه از خشم کم شده، نه از داغ. اما پاسخ، «غرور» را زنده کرده. مردم این شهر، اگرچه در میدان جنگ نیستند، اما با دلشان ایستادهاند.
هر عابری که بیتفاوت از کنار دیگری میگذرد، در ذهنش هزار فکر موج میزند. پدری شاید، که به یاد پسر شهیدش افتاده؛ یا جوانی، که با شنیدن خبر حمله موشکی، احساس میکند آیندهاش را کسانی پاس داشتهاند که حتی نامشان را نمیدانسته. این خیابانها، شاید ساکت باشند، اما دلهایشان، پر از صدای فریادهاییست که در دل فروخورده شدهاند.
در سکوت شهر، نوعی آگاهی جاریست؛ آگاهی از بهایی که برای امنیت پرداخته میشود و بهایی که دشمن برای تجاوز خواهد داد. مردم ارومیه، مانند بسیاری از هموطنانشان، حالا معنای واژه «بازدارندگی» را نه در سخنرانیها، بلکه در ضربان تند قلبشان، حس میکنند. این آرامش، ارزان بهدست نیامده است؛ پشت آن، اشک مادران و خون دل پدران است.
گزارش از: نجیبه معصومی سرای
انتهای خبر/ م