پروردگارا! زنگارهای سیاه دل را در جام طلایی رمضان شست وشو داده و با روحی تطهیر شده از هر آنچه ناپاکی، به سویت می شتابیم.
خدایا! در ناب ترین ثانیه های راز و نیاز با تو، میهمان سفره های رنگینت بودیم و در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزه داریمان را و حالا با روحی سرشار از معنویت و دل های لبریز از مهر تو، دست های در هم گره شده ای که بوی وحدت می دهند و شعارشان همدلی است، با قدم های استواری که مقصدشان یک پارچگی است، به استقبال روز موعود می شتابیم؛ در شکوه و عظمت نماز عید، غرق شده و با رمضان وداع می کنیم. فرشتگان آسمان، رشک می برند به این همه یکرنگی و اتحاد ما.
الهی! نگذار که روزهای بعد از این، عطر پاک رمضان را در یادها گم کند.
نمی دانم در امتحان تو از قبول شدگانم یا نه؟ اما کارنامه لرزان چشم ترم را بر گونه هایم ببین که توان سیلی خشم تو را ندارد. اکنون که نشستن بر خوان روزه تو، قلبم را شکننده کرده است، بازگشته ام تا به مُهر تأیید، مِهر و امید را از تو طلب کنم. مبادا پس از امروز، در روزمرگی ها غرقه شوم و عهدم را با تو تا رمضانی دیگر نگاه ندارم! عید فطر، منزلی است برای پوشیدن بهترین لباس روح در موسم دیدار تو، تا مگر پسندت افتم و در بند بندگی ات اسیر شوم.
به نماز می ایستم و پنج تکبیر می زنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور می سازد. می خواهم حسن ختام میهمانی ات، ابتدای آشنایی تازه ام با تو باشد.
اکنون به مدد عبورم از باغ صیام، عطر گل های تازه عبودیّت را آن چنان در سر دارم که بیدارتر از همیشه، می بینمت. چه شیرین است طعم میوه های آسمانی تو، آن هنگام که دست بر قنوت نماز عید بر می داریم و تو را زمزمه می کنیم: «اَنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیر…»
«دارد به خنده چشم جهان باز می شود یعنی که عید فطر تو آغاز می شود»
در تنگنای روزمرگی، از پشت جاده های تاریک گناه و وسوسه، به دست های پر نیازمان آموختیم که تنها رو به آسمان بی کران کرامت و مهربانی تو دراز شوند و در ورای سیاه ترین لحظه های تنهایی، به امید نور روشن درگاهت، به انتظار بنشینند.
«صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو»
مسافر، به مقصد رسیده و بار، به منزل. کاروان رمضان، در منزل فطر، توقف کرده است. ساربان یگانه، کوله بار را در تجرد روح مسافر، به فراسوی سبکبالی می خواند و این، آغاز نزول آرامش در بلوغ دل او خواهد بود.
چه عیدی بالاتر از این ابتدای متعالی؟! چه جشنی دلنشین تر از تبسم به روی دقایق فطر؟!
فطر؛ عید بازگشت به فطرت
واژه عید، از ریشه «عود» گرفته شده و به معنای بازگشت است و واژه «فطر» از فطرت گرفته شده که به معنای سرشت است؛ بنابراین عید فطر یعنی بازگشت به فطرت و سرشت.
بازگشت از این حیث که آیا رابطه ما با فطرت پاک انسانی، بهطور صحیح برقرار است یا نه؟ آیا آن اعماق روح و فطرت پاکی که خداوند به ما داده و بر اثر حجابهای جهل، انحراف و گناه، زنگار بر رویش نشسته، در کلاس ماه رمضان، زنگارها زدوده شدهاند یا نه؟
اگر چنین است، باید ابتدای نجات و آغاز پیروزی بر طاغوت نفس را در نماز عید فطر اعلام بدارند و جشن بگیرند؛ به عنوان اینکه آنچه را در ماه رمضان آموختهاند و در راه خودسازی و بهسازی بهکار بردهاند، ابراز کنند؛ نه فقط با کلمات و حرکات، بلکه در قلب و درون، با تمام وجود و احساس و با شعار آمیخته با شعور و فریاد برون و درون که: «اَللهُ اَکْبَر، اَللهُ اَکْبَر، لا اِلهَ اِلّا اللهُ و اللهُ اَکْبَر و لِلّهِ الْحَمْدُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلی ما هَدانا وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما أَوْلانا؛ خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود.
آری چنین است، معبودی جز خدای یکتا و بیهمتا نیست و خداوند بزرگتر از آن است که وصف شود. حمد و سپاس اختصاص به ذات پاک خدا دارد به خاطر آنکه ما را در راه پاکسازی و بهسازی هدایت کرده و او را سپاس که ما و امت ما را برترین جمعیت و امت قرار داده است».
رمضان، اندکاندک پایان میپذیرد و به انتهای خود میرسد. مسلمانان در مکتب رمضان و روزه، در پرتو آیات قرآن و نیایشها و تقویت صبر و اراده، پس از فراگیری و آموزش، به خودسازی پرداختهاند.
اینک جشن میگیرند که در راه پُردستانداز جهاد اکبر، با گامهای استوار عبور کردهاند و به مقصود رسیدهاند؛ زیرا برای انسان، بازگشت به خویشتن، فرارسیدن بهار معنویت است؛ مانند درختانی که پس از گذران زمستان سرد، به بهار رسیدهو در مسیر حرکت قرار گرفتهاند. بهراستی چه عیدی شیرینتر و چه پیروزیای شکوهمندتر از بازگشت به خویشتن و پیروزی بر طاغوت نفس اماره که فطرت را زیر پای سهمگین خود منکوب کرده است؟!
خدایا! می دانی که گونه هایم به نوازش ملایک محتاج است و بی کوثرت، هیچ آبی تشنگی روحم را فرو نخواهد نشاند.
بی نور مهربانی ات، نگاه سردرگمم به سیاهی خواهد رسید.
می دانم بی مساعدت تو، خوابی سنگین، گوش هایم را و قلبم را خواهد ربود.
خدایا! تازه زبان گنگم با تو حرف زدن را می آموزد و دست هایم، کورمال کورمال به دروازه های اجابتت می رسد.
خدایا! به تو پناه می برم از چشم هایی که دوباره گمت کنند و از دست هایی که رهایت سازند.
خدایا! به تو پناه می برم از جذام بی تفاوتی که دوباره به سراغم بیاید.
به تو پناه می برم از آنچه از درگاهت رانده شده است.
تو را به هر آنچه خوب است، برای روز مبادایم بمان که بی تو پوچ خواهم بود.