• امروز : سه شنبه - ۹ اردیبهشت - ۱۴۰۴
  • برابر با : 2 - ذو القعدة - 1446
  • برابر با : Tuesday - 29 April - 2025

زوایای پنهان زندگی سرداران شهید از زبان همسرانشان

  • کد خبر : 270091
  • ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۷
زوایای پنهان زندگی سرداران شهید از زبان همسرانشان

اروم نیوز سعی دارد در سلسه گزارشاتی روایتی از ایام صبوری همسران شهید را که برگرفته از کتاب های پرفروش و پر اقبال حوزه دفاع مقدس است برای علاقمندان بازنشر نماید.

به گزارش اروم نیوز، بی شک زندگی در شهرهای جنگی و حضور پرصلابت همسران رزمندگان شهدا در خطوط پشت جبهه و در جوار همسران خود آکنده از خاطرات تلخ و شیرین و ماندگاری است که پنهان ماندن آن محروم ساختن نسل امروز و فردا از احوالات زندگی آسمانی آن روزها است.

به همین دلیل اروم نیوز سعی دارد در سلسه گزارشاتی روایتی از ایام صبوری همسران شهید را که برگرفته از کتاب های پرفروش و پر اقبال حوزه دفاع مقدس است برای علاقمندان بازنشر نماید.

گزیده هایی از گفت و گو با همسر شهید حاج سعید قهاری برگرفته از کتاب مفسران استقامت

در سال ۱۳۶۳ یکی از دوستان پدرم از بنده برای حاج سعید خواستگاری کرد اما پدرم زیاد موافق این ازدواج نبود، او از سر دلسوزی می گفت که زندگی با یک سپاهی خطرات بسیاری به همراه دارد و شما باید با مشکلات فروانی دست و پنجه نرم کنید، همسرت ممکن است در این راه شهید ، جانباز یا اسیر شود.

نهایتا پدرم با ازدواج ما موافقت کرد. ازدواج من بر اساس اعتقاداتم بود و خواسته ای از ایشان نداشتم ، جز اینکه همیشه در کسوت پاسداری باقی بماند ، بدین ترتیب در همان سال با مهریه ۲۰۰ هزار تومان با او ازدواج کردم و طی مراسم ساده ای به خانه بخت رفتم و زندگی ساده اما شیرینی را در کنارش آغاز کردم.

در سال های جنگ در مناطق مرزی زندگی می کردیم ، وقتی خداوند دخترم هدی را به ما هدیه کرد، در جوانرود کردستان زندگی می کردیم ، حدود دو سال از زندگی را در آنجا سپری کردیم.

امکانات بسیار کمی در اختیار داشتیم اما به راهی که انتخاب کرده بودیم ایمان داشتیم.

بعد از اتمام ماموریت ایشان در جوانرود به شهر پاوه منتقل شدیم .محل سکونت ما درست در وسط محوطه پادگان بود، یادم هست که یک نانوایی در آنجا بود ،ولی ما هیچ وقت نمی توانستیم نان تازه تهیه کنیم.یک روز صبح جمعه بر حسب اتفاق حاج سعید در منزل بود به او گفتم :”اگر امکانش هست ، دو قرص نان تازه بگیر بیار، صبحانه بخوریم و بعد برو سرکار”

من فقط رفتنش را دیدمم رفت و تا دو ماه نیامد. آن زمان فقط یک تلفن داخلی بود که آن هم اکثر وقات قطع بود.دیگر هیچ خبری از ایشان نداشتیم.

تلوزیون را که روشن کردم ، دیدم مارش عملیات والفجر ۸ پخش می شود و سرود مادر برام قصه بگو به گوش می رسد.به این ترتیب متوجه شدم حاج سعید در عملیات شرکت کرده است، این درحالی بود که بیش از ۷۰ درصد شهر خالی از سکنه شده بود. مانده بودم چکار کنم یک زن جوان با بچه ای ۳ ساله . از طرفی بعثی ها شهر را به بمباران شیمیایی تهدید کرده بودند و هدف اصلی شان هم پادگان سپاه بود و ما هم در آنجا زندگی می کردیم.

زمانی که شهر را بمباران کردند در خانه ما دود و ترکش و خرده های شیشه پر شد.چشم جایی را نمی دید بچه را با صدای گریه اش پیدا کردم وقتی از پنجره داخل محوطه را نگاه کردم همین طور خون سرازیر شده بود و مجروحان نقش بر زمین ناله می کردند.

در چنین شرایطی ما زنده ماندیم.

حاج سعید ۱۸ بار اثاث کشی به مناطق مرزی به همراه خانواده داشتند . هر جا که نیاز به حضور ایشان بود با جان و دل غم غربت و تنهایی و مشقات حاصل از آن را پذیرفته و تمام سختی ها را با یاد خدا فراموش کردیم.بارها حاجی از من حلالیت می خواست و می گفت: بابت این شرایط سخت زندگی در شهرهای مرزی، تهدیدهای ضد انقلاب مرا ببخشید ، انشالله که از خداوند و شهدا عوض بگیرید.

به حاجی اطلاع دادند که ضد انقلاب در یکی از مناطق اشنویه قصد ایجاد اغتشاش و خرابکاری را دارد. در این ایام وی جانشین لشکر ۳ حوزه سید الشهدا بود. متعاقب این خبر با تعدادی از همرزمان خود به سمت اشنویه جرکت کردند. اما این بار دلم پر از آشوب و اضطراب شده بود، انگار به من الهام شده بود که برای حاجی اتفاقی خواهد افتاد.وقتی برای خداحافظی آمد موقع رفتن ایشان زبانم بند آمده بود. هیچ کاری نتوانستم بکنم، فقط دعا خواندم و صدقه دادم. ذهنم درگیر بود چه اتفاقی خواهد افتاد.

آن موقع امکانات الان نبود یک خط تلفن داخلی که داشتیم دو سه بار زنگ خورد برداشتم . حاجی با صدایی که قبلا آن را تجربه نکرده بودم سلام و احوالپرسی کرد و گفت: نگران نباش عملیات تمام شد و حالم خوبه فقط یک کم از ناحیه پا مجروح شده و الان در بیمارستان نقده بستری هستم.

تلفن را گذاشتم و به همراه فاطمه دخترم و راننده حاجی خود را به نقده رساندم.برخلاف صحبت تلفنی حاجی حالش خیلی وخیم بود . تب بالای ۴۰ درجه و عفونت زیاد زخم باعث شده بود که اکثر اوقات بیهوش باشد و وقتی به هوش می آمد حال مناسبی نداشت، به خاطر نا امنی جاده ها امکان انتقال این فرمانده مبارز که دشمنان برایش کمین گذاشته بودند مشکل بود.بالاخره حاجی را به بیمارستانی در ارومیه منتقل کردند به خاطر وخامت حال همسرم و نبود برخی امکانات درمانی به بیمارستان شهید محلاتی تبریز منتقل شد.

در تبریز بعد از چندین جلسه مشورت پزشکان متخصص رای بر قطع شدن پایش دادند و با توجه به مخالفت های پزشکان معارض هر لحظه اعتقاد به شهادت حاجی بیشتر می شد تا اینکه دکتر نوری با تخصص ارتوپدی پای حاجی را تحت عمل جراحی قرار داد و با عنایت الهی بهبودحاصل شد، تا سردار قهاری بار دیگر از آزمایش الهی سربلند بیرون بیاید.

سرانجام این عاشق وارسته در اسفند ۸۵ پس از سال ها نبرد با دشمنان دین و کشور در منطقه جهنم دره خوی در نبردی تن به تن به همراه همرزمانش سردار درستی، زمانلو، پروینی و ۱۱ نفر دیگر به درجه رفع شهادت نایل شد.

انتهای پیام/

لینک کوتاه : https://oroumnews.ir/?p=270091

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.