به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز،بارها از او پرسیده بودم: «دوست دارم بدانم در جبهه چه کاری انجام می دهی»، اما او تنها به این پاسخ بسنده می کرد که: «من در جبهه بساط صبحانه و چای رزمنده ها رو فراهم می کنم…» . برای اولین بار که در تابوت چشمم به لباس سبز پاسداری اش افتاد تازه فهمیدم پاسدار هم هست…
این ها جملاتی است که «مرضیه نیک نامی» مادر شهید علی اکبر(احمد) چوپانی فریمانی، فرمانده گروهان فلق لشکر ۲۱ امام رضا(ع) بیان می کند و با هر جمله ای که می گوید بغض گلویش را می گیرد و اشک می ریزد و با گوشه چادر رنگی اش آن را از گوشه چشمش پاک می کند.
مادر شهید می گوید: اسم واقعی اش علی اکبر بود. سال ۴۷ در مشهد متولد شد. هنوز به سن قانونی نرسیده بود ولی از لحاظ قد و هیکل بزرگتر از سنش به نظر می رسید و به دلیل علاقه ای که به بسیج و دفاع از ارزش ها داشت از ابتدای جنگ با شناسنامه احمد برادر بزرگترش داوطلبانه به جبهه اعزام شد و تا سال ۶۶ درجبهه فعالیت داشت.
بعد از یک سال به عضویت سپاه در آمد چون در جبهه فعالیت بسیاری داشت پس از حدود یکی دو ماه که از جبهه بر می گشت، هنوز هم مجروح بود. اما به طور کامل درمان نشده بود که باز به جبهه می رفت. گاهی اوقات می گفتم هنوز کاملا درمان نشده ای بیشتر بمان بگذار بقیه بروند…اما علی اکبر می گفت: « اگر من و امثال من به جبهه نرویم صدام همه کشور و ناموس مان را می گیرد باید برویم.»
یک روز که از سرکار برگشتم و خسته بودم دیدم برخلاف روزهای پیش، علی خانه نیست. سراغش را از حسین و رضا برادرهای کوچک ترش گرفتم، اما آن ها هم از او بی خبر بودند.
سه روز بی خبری…
این بی خبری ۳ روز ادامه داشت. من و پدرش برای یافتن علی اکبر به همه جا سر زدیم؛ به تمام بیمارستان ها و هر جا که احتمال یافتن خبری از او بود. روز سوم، نشانی اش را در نیروی هوایی به دست آوردیم و باخبر شدیم به جبهه رفته است. از سر دلخوری به مسئول اعزام رزمنده ها گفتم: « نباید بچه ها را بدون رضایت خانواده ها، راهی جبهه کنید! بعد فهمیدم علی اکبر فکر آنجا را هم کرده و رضایت نامه ای از طرف ما نوشته بود تا تمام موانع را از سر راه بردارد.»
علی اکبر خیلی خوش اخلاق، صبور، ساکت و زحمتکش بود هیچ وقت از مسئولیت فرار نمی کرد و به معنای واقعی کلمه کمک دست من بود. تا مقطع راهنمایی درس خوانده بود اما با ورودش به جبهه همان جا درسش را ادامه داد و دیپلمش را هم گرفت البته این موضوع را پس از شهادتش فهمیدیم.
آخرین خداحافظی
در این هنگام اشک مجالش نمی دهد و می گوید: هیچ وقت او را سیر ندیدم… آخر من شب کار بودم و نگهداری ۴ بچه را به عهده او می گذاشتم و می رفتم سر کار. روز که می آمدم پسرم به پایگاه و حوزه بسیج می رفت. او در بسیج فعالیت بسیاری داشت.
می گوید: آخرین باری که علی اکبر می خواست اعزام شود گفت: « این بار دیگر برگشتی در کار نیست، من می روم و این بار با جعبه بر می گردم….» خیلی ناراحت شدم اما همین طوری شد که گفته بود .
رضا برادر کوچکتر شهید هم از آخرین خداحافظی برادرش می گوید: «آخرین بار که می خواست برود برای همه ما لباس خرید، میوه و خوراک خانه را تامین کرد و هرچه خانه نیاز داشت انجام داد و بعد راهی جبهه شد و فروردین ماه بود که خبر شهادتش را به ما دادند.
احمد برادر بزرگتر شهید چوپانی هم از رسیدگی و کمک شهید به خانواده های نیازمند می گوید:« زمانی بود که برای رفاه حال خانواده های رزمندگان اقلام خوراکی مثل روغن و برنج اختصاص داده بودند، اما علی اکبر به جای این که این اقلام را به منزل بیاورد به خانواده های بی بضاعت و بی سرپرست می داد وقتی به او اعتراض می کردیم که ما هم نیاز داریم می گفت نه آن ها هیچ کسی را ندارند و باید حمایت شوند. از تسهیلات و حقوق سپاه استفاده نمی کرد.
فرار از بیمارستان
احمد برادر شهید چوپانی می گوید: یکی از همرزمان شهید چوپانی جانباز دهقان است که در شلمچه با برادرم همراه بود. او می گفت: در یکی از عملیات ها مجروح شدم و علی اکبر هم دچار موج انفجار شد وقتی با او در آمبولانس بودیم. دیدم اصلا تکان نمی خورد فکر کردم که شهید شده است برای همین شروع کردم به درد دل با او، که ناگهان دیدم بلند شد نشست و به من گفت بابا من هنوز شهید نشدم من زنده ام. تا این که با هم به بیمارستانی در اهواز منتقل شدیم اما هنوز درمان ما کامل نشده بود از بیمارستان فرار کردیم دوباره به جبهه رفتیم.
در جبهه همه او را به نام احمد می شناختند و به دلیل شجاعت زیادی که داشت همه به او می گفتیم احمد بیگ.
علی اکبر در عملیات کربلای ۵ در فروردین سال ۶۶ در منطقه پاسگاه زید به شهادت رسید. ۱۴ روز در منطقه عملیاتی پیکرش جاماند تا این که آقای سید هاشم موسوی که یکی از آشنایان ما و از رزمنده های دوران دفاع مقدس است به منطقه رفت و پیکر او را به پشت جبهه انتقال داد.
روایت برادر شهید
مرضیه نیک نامی که خواهر شهید هم هست پس از فرزندش از محمد علی نیک نامی برادر شهیدش صحبت می کند و درباره او می گوید:« محمد علی خیلی درسخوان بود ، قبل از جبهه در دانشگاه قبول شده بود و در آن جا تحصیل می کرد. به بقیه کاری نداشت و سرش به کار خودش گرم بود. خیلی ساده پوش و متواضع بود. البته من زیاد نتوانستم به دلیل گرفتاری های زندگی از خانواده مادرم احوالپرس او باشم.
محمد علی هم با آغاز جنگ به جبهه رفت و پس از چندی عضو سپاه شد. مدت زیادی همرزم شهید حسینی محراب بود. یک بار تعدادی از تانک های عراقی را در منطقه خواجه ربیع به نمایش گذاشتند و همین شد که خیلی مشتاق شد جبهه برود و در کنار رزمندگان برای دفاع از اسلام مبارزه کند. برادرم هنوز مجرد بود و در خانه مادرم در خیابان ضد زندگی می کرد هم محله ای شهید محمود کاوه هم بود و همراه او به جبهه اعزام شد.
محمد علی جزو گروهان اطلاعات و عملیات بود و در اسفند سال ۶۵ یعنی ۴۰ روز قبل از شهادت علی اکبر به شهادت رسید و درست در مراسم چهلم برادرم از شهادت پسرم باخبر شدم.
من قبل از شهادت برادر و فرزندم در خواب دیدم که تیر مستقیم به قلبم خورد و چند روز بعد خبر شهادت برادرم و بعد از ۴۰ روز خبر شهادت فرزندم را…به من دادند.
خاطره خواندنی دیدار رهبر
سال پیش بود که مقام معظم رهبری به دیدار خانواده شهیدی آمدند که در طبقه همکف این آپارتمان زندگی می کنند. بیرون از خانه عکس فرزندم را در جلوی در می بینند برای همین از خانواده آن شهید درباره این عکس می پرسند.خانواده شهید جواب می دهند مادر شهید چوپانی به تنهایی زندگی می کنند. در آن وقت آقا می فرمایند بروید بگویید ایشان لحظاتی پایین تشریف بیاورند. من هم از همه جا بی خبر بودم.
تا این که آقایی آمد پشت در و زنگ زد. من در را باز کردم. ایشان گفت: تشریف بیاورید پایین برای دقایقی رهبر آمده اند می خواهند شما را ببینند. در آن لحظه به حرف آن آقا اعتماد نکردم بیشتر سوال کردم تا این که قدری متقاعد شدم اما باز هم می ترسیدم… با این همه وارد خانه شهید شدم و دیدم واقعیت دارد. لحظه دیدار بسیار غافلگیر شدم همیشه با شنیدن حرف های آقا از تلویزیون و رادیو آرامش می یافتم، اما هنوز هم منقلب آن روز و آن دیدارم.
می گوید: «رهبر فقط ۳ سؤال پرسیدند. تنها زندگی می کنید؟ پدر شهید پیش از شهادت احمد فوت کردند یا بعدش؟ چند فرزند دارید؟» یادگاری این دیدار نیز قرآنی است که حاج خانم، صفحه اولش را برایمان باز می کند. دست خط مقام معظم رهبری در آن به چشم می خورد که قرآن را به مادر شهید احمد چوپانی فریمانی تقدیم کرده است.
باشگاه خبرنگاران جوان