به گزارش اروم نیوز به نقل از شیز، پیرزن همسایه مان هنوز که هنوز است با صدای زنگ در بی هوا بلند می شود…
با اینکه هفتاد سال دارد و برای بلند شدن از زمین با کمک دو دست مدتی طول می کشد و بعد برخاستن با عصا آهسته قدم بر می دارد اما صدای زنگ در، استثنای حال غریب او شده، و چنان او را از زمین می کند و بسوی حیاط خانه می کشد، که انگار نه انگار این همان پیرزن است…
بخدا باور نمی کنید؛ اما هنوز که هنوز است منتظر دردانه اش است
هر بار که با او می نشینم و سر صحبت را باز می کنم؛ اشک امانم نمی دهد
هنوز که هنوز است وقتی می پرسی چند پسر داری می گوید چهار پسر «دارم»، (نمی گوید داشتم) می گویم با همان که شهید شده، می گوید «آره دیگه»، هنوز منتظر اوست شاید هم «بل احیاهم» را عملا معتقد است نه مثل ما و مسئولین ما
ایام عید نوروز برای او روزهای حسرت است و چشم انتظاری، می گوید از این عید و بازدید ها خاطره خوبی ندارد، عملیات آخر که پسرش رفت دیگر کم خبر شده، در اول بهار بود
یادم نمی رود که هرساله در سالگرد فرزند جاوید الاثرش نیز با اینکه در بطن این باور که او دیگر شهید شده است قرار دارد، اما سخت به عادت کهنه اش عمل می کند و در بین مراسم قرآن خوانی هم به صدای زنگ در بر می خیزد انگار صاحب این مراسم آمده…
گاهی وقت ها حرفهایش عجیب می شود و انگار در یک حالت عرفانی و بی خود از خود سخن از حضور فرزند شهیدش در خانه به میان می کشد و اظهار می کند که با او درارتباط است، وقتی برای مادرم تعریف می کند مادرم به ما می گوید پیری است و هزار فکر و خیال و مشکلات روحی و روانی… می گوید بیچاره در تنهایی دچار وهم و خیال هست، در عجبم پیر زنی که حساب و کتاب روزهای شمسی و قمری و هزار ذکر و روایت را در حافظه دارد و بجا و زیبا روایت می کند و عمل، چگونه می شود دچار وهم و خیال باشد.
سخن از تقسیم باغ شده بود بین پسرانش، پیر زن روی دنده لج، سهم فرزند شهیدش را بی آنکه وارثی برای او باشد از پسرانش می خواست می گفت خوب اگر بیاید چه؟ و آنها بین اشک و حسرت تسلیم خواسته آسمانی مادر، آواره مانده بودند.
برای دولت ایران و عراق قضیه تبادل اسرا و وجود آنها دیگر بعد صدام ملعون امری پذیرفته شده، بدیهی وعادی است، اما یکی جواب همسایه ما را بدهد که به من و بچه هایش می گوید نه من مطمن هستم که هنوز اسیری مانده که طرفداران صدام نمی خواهند تحویل ایران بدهند.
در سفر به کربلا شنیدم، دایم از همسفرهانش تابلو ساختمان های شبیه به اداره و سازمان عراق رو می پرسیده و بر مردم عراق دقیق شده بود.
با نوای انقلابی تلویزیون در یک مناسبت ملی و مذهبی اصرار دارد که جای عکس پسرش را عوض کند تعبیر من این است که آن قاب بی جان را به دستانش جانی دوباره می دهد. تجدید میثاق می کند با اعتقاد «حیات او»
حکایتی است این همسایه ما، کاش می شد حال غریبش را می دیدید، روایت ابتر من کجا و حال غریب او کجا
خواستم بگویم این پیر زن هم سایه ما با این حال و هوای غریبش هیچ نسبتی با مسئولین با ادب!!! و وظیفه شناس!!! شهرندارد، لطفا؛ پا روی «سر و سودای» او نگذارید، «سرکشی با پای منت و توهین» به دنیای آسمانی او، پیش کش
قهرمان قصه او هنوز زنده است حتی اگر قهرمانی او را «کشته شده نزاع دسته جمعی» و «قربانی مین عروسی دشمن» بداند.
گریه او قهقهه می زند به خنده هر«قهرمانی» و هر«مشاورش» در بین سکوت مسئولین!
قهرمان او سهمیه داده جانش را برای هر«قهرمانی» که سهمیه را «سهم خیانت » به کشور می خواند.
«قهر» «قهرمان»او دودمان «مدعیان قهرمانی» را به باد خواهد داد.
نبی الله لطفی
انتهای پیام/