به گزارش پایگاه خبری اروم نیوز؛ حوالی ساعت چهار عصر است، برخلافمیلباطنی و به دلیل کار ضروری که داشتم اسنپ گرفته و از خانه بیرون زدم، مجبور بودم رگبار اشعههای آتشین آفتاب تیرماه را تحمل کنم.
سوار ماشین شدم، دمای هوا بهقدری زیاد بود که از راننده اسنپ درخواست کردم تا کولر ماشینش را روشن کند، با صدای آهنگ راغب که در فضای ماشین پخش شده بود، تمامی خاطرات این چند روز را در ذهن خودم مرور میکردم و در خیالم استرس پیادهشدن از ماشین و رنج تحمل آفتاب سوزان تیرماه را داشتم که با صدای تقتق شیشه ماشین به خودم آمدم و متوجه شدم که به دلیل خلوت بودن خیابانها خیلی سریع به چهارراه دانشکده رسیدهایم.
پشت شیشه پسری هشتساله با موهایی بور و اندام نحیفی ایستاده بود و ملتمسانه از راننده درخواست میکرد تا آدامس بخرد، سوختگی چهرهاش زیر آفتاب سوزان تابستانی رنگ معصومش را نقاب کشیده بود.
به این کودکان اگر رو بدهید پررو میشوند
راننده بیخیال سرش را برگرداند و زیر لبش جملهای را زمزمه کرد و گفت: به این کودکان اگر رو بدهید پررو میشوند.
بیاختیار به یکباره دلم برایش سوخت شیشه ماشین را پایین داده و یک تراول ۵۰ هزارتومانی برایش دادم و در عوض پنج تا آدامس خریدم.
دیدن جثه نحیف این کودک با لباسهایی کهنه و رنگورورفته زیر گرمای هوا بهقدری برایم دردناک و درعینحال تعجبآور بود که پول اسنپ را پرداخت کرده و از راننده درخواست کردم بالاتر از چهارراه پیادهام کند.
راننده اسنپ شروع به اعتراض کرد و گفت: این جماعت را شما پر کردهاید، هیچ اعتنایی به غرغرهای راننده که از پشت صدای آهنگی که در ماشین پلی شده بود و همانند پتکی بر روی سرم آوار میشد نکرده و از ماشین پیاده شدم.
کودکی که از سر اجبار نانآور خانه شده است
ناخودآگاه به یاد پسرم که همسنوسال این کودک است افتادم، او را همچون پسر خودم در ذهن تصور کردم که در اتاقی زیر کولر مشغول بازی با ماشینهایش است و هفتهای چند بار هم به کلاسهای متفاوت میرود تا حوصلهاش سر نرود.
این ساعت از روز هم در حال استراحت است؛ اما این کودک بهجای بازی و شیطنتهای کودکانه از سر اجبار و به دلیل فقر نانآور خانهای شده است.
ناگهان صدای بوقهای ممتد خودرویی دوباره مرا به چهارراه دانشکده برگرداند، با حالتی خسته و صورتی غرق در عرق دنبال پسرک آدامسفروش گشتم؛ اما دیگر خبری از کودک نبود چندین بار چهارراه را بالا و پایین رفتم و آمدم؛ اما خبری از پسر موطلایی نبود.
برای تهیه گزارش از کودکان کار به مرکز شهر رفتم
بیخیال کار فوری و ضروری خودم شدم و دوباره اسنپ گرفته به مرکز شهر که جولانگاه کودکان کار بود رفتم تا پای درد دلشان بشینم.
دغدغه آنها گاهی در چهارراهها و گاهی در کف خیابان کنار ترازو و فال به دست خوابیدهاند است، آنچه رقم خورده به کابوس شاهدان تبدیل شده است. کابوس اینکه حقیقت محض است؛ هرچه دیدهاند واقعیت داشته است.
کودکانی که لبخند والدینشان مهمتر از نان شب است
اگر با این کودکان به گپ و گفت بنشینید متوجه خواهید شد که آنها ناچارند که سهم هرروزهشان را بفروشند و با جیب پر به منزل بروند تا شاید رضایت و لبخند والدین یا سرپرستانشان را ببینند.
خواهر و برادری که به دلیل وضعیت اقتصادی دستفروشی میکردند
جلوی یکی از بانکها در خیابان امام ارومیه، دختربچهای به همراه پسری ۱۲ساله، بساط پهن کرده و اسپند و کبریت میفروختند، جلوتر رفته یک بسته اسپند از دختر درخواست کردم.
چشمم به چشمههای سبزرنگش افتاد که همانند زمرد میدرخشید افتاد، نگاهش کردم، نگاه چشمهایش، یک درد عمیق و ممتد تویشان موج میزد؛ اما هنوز با وجود آن مردمک سبز زمردی سرگردان، خرمن مژههای توی هم خزیده بورش، زیبا بود.
دختر ۹ساله یک بسته اسپند را به قیمت ۲۵ هزار تومان به من فروخت و گفت “برکتلی اولسون” یعنی پربرکت باشد.
بسته اسپند را از دخترک تحویل گرفته و به شوخی به دخترک گفتم چشمهای قشنگی دارید، اگر فروشی هستند خریدار آنها هستم، دخترک لبخند دلنشینی کرد و گفت: خانم قابل شما را ندارد.
سایه سنگین مشکلات اقتصادی زودتر از انسانهای بالغ کمر این کودکان را خم کرده است
سایه سنگین مشکلات اقتصادی زودتر از انسانهای بالغ کمر این کودکان را خم و آنها را به سمت آینده نامعلوم و بعضاً هولناک هدایت میکند.
احساس میکردم مصاحبه با این دو نفر خیلی سخت هست؛ بنابراین گوشهای ایستادم و منتظر ماندم تا پسری که کنارش در حال قانعکردن مردم برای خریدن اجناسشان بودند از دخترک دور شود؛ اما انگار خیال رفتن را نداشت.
آمدهای همه اجناسمان را بخرید
تصمیم گرفتم با خود پسر مصاحبه بکنم برای همین جلو رفته و بار دیگر سلام دادم، دخترک با صدای دلنشینش مرا مورد خطاب قرارداد و گفت: آمدهای همه اجناسمان را بخرید.
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و کنارش نشستم و از پسری که کنارش بود پرسیدم، دخترک گفتم برادرم الیاس است، از وقتی که پدرم به بستر بیماری افتاده است با هم برای فروشندگی به این خیابان میآییم.
شبها زیر پل میثم دستفروشی میکنم
برای اینکه راحت بتوانم با این دختر حرف بزنم خودم را دستفروش معرفی کردم و گفتم، شغل بنده هم فروشندگی هست، شبها زیر پل میثم لباس میفروشم.
دختربچه در جوابم گفت: خوش به حالتان که میتوانید هر لباسی که دوست دارید بپوشید.
کمکم سر صحبت را با این دختربچه باز میکردم که صدای برادرش بلند شد، لیلا به کارت برس باید تا آخر شب تمامی اجناس را بفروشیم.
دستهای کوچکش زیر بار سختیهای زندگی پینهبسته بود
با قدوقواره کوچکش کاربلد، زرنگ و سرزباندار بود، دستهای کوچکش زیر بار سختیهای زندگی پینهبسته بود، از وضعیت زندگی و بازار گلایه کردم؛ اما او هیچ گلایهای از وضعیت به وجود آمده نداشت.
لیلا گفت: وقتی مدرسه تعطیل میشود همراه برادر و دوستانم برای فروش شکلات و آبنبات از حاشیهشهر به خیابانهای اصلی و مرکز شهر میآییم.
وی افزود: چند روزی است که این بساط اسپند و کبریت را به دلیل پرفروش بودن کنار خیابان امام پهن کردهایم.
پدرم توانایی کارکردن را ندارد
لیلا در ادامه افزود: ما یک خانواده پنجنفرهایم که مجبوریم برای امرار معاشمان به خانواده کمک کنیم، پدرم به دلیل قطعی نخاع بر اثر تصادف توانایی کارکردن را ندارد، صبح از خانه بیرون میآییم و شب به خانههایمان بر میگردیم.
این دختربچه ۹ساله بیان کرد: اصلاً کارکردن در خیابان را دوست ندارم، اما طاقت دیدن گریههای مادرم را نیز ندارم.
گناه ما چیست که در خانوادههای فقیر به دنیا آمدهایم
وی گفت: گناه ما چیست که در خانوادههای فقیر به دنیا آمدهایم؟ ما هم دلمان میخواهد مثل همه بچهها بازی کنیم و مسافرت برویم، برادرم الیاس سالیان سال است که پابهپای مادرم کار میکند.
لیلا عنوان کرد: دو خواهر دیگرم کوچک هستند کاش بتوانم کار کنم و عروسکی که آرزوی آنان است را برایشان بخرم.
وی بیان کرد: هیچکس شرایط ما را نه میفهمد نه درک میکند، ما خودمان میدانیم و میفهمیم که چه میکشیم.
الیاس با صدای بلند لیلا را صدا کرد و گفت: وراجی دیگر بس است، به فکر مشتری و فروش اجناس باش تا خانم هم به کارهایش برسد.
لیلا در جواب برادرش گفت: این خانم هم همانند ما دستفروش است و شبها در خیابانها لباس میفروشد.
اقدام مسئولان فقط در حد حرفزدن است
الیاس در ادامه صحبتهای خواهرش گفت: هیچکس به فکر دستفروشان و ما فقیرفقرا نیست، اقدام مسئولان فقط در حد حرفزدن است و کسی دلش برای این بچهها نمیسوزد و روح و روان، جسم و جان پر از دردشان برای کسی مهم نیست.
نیاز یک کودک کار محبت و نوازش است
وی بیان کرد: نیاز یک کودک کار فقط پول نیست فقط یکلقمهنان و تهمانده غذای دیگران و لباسهای کهنه بچههای دیگران نیست نیاز یک کودک کار محبت و نوازش است چیزی که مرهم زخمها و نیش کلام مردم را بشوید و نیاز کودکان کار رؤیاهایی است که تعبیر نمیشوند.
تاکنون در جداسازی کودکان کار موفق عملنکردهایم
حجتالاسلاموالمسلمین سید سلمان ذاکر نماینده مردم ارومیه در مجلس شورای اسلامی در خصوص کودکان کار در ارومیه، اظهار کرد: متأسفانه تاکنون در جداسازی کودکان کار موفق عملنکردهایم تا مشخص شود کدام یک از آنها بیسرپرست یا بدسرپرست بوده یا در دام مافیا اسیر شده و بهاجبار به کار گمارده شدهاند.
وی افزود: در این حوزه هنوز جای دارد که کار بیشتری انجام دهیم، همچنین لازم است لوایحی ارائه شده و بهصورت کارشناسی و بهروز بررسی شوند، چرا که نوع رفتار امروز کودکان و نوع مشکلاتی که دارند و اشتغال آنها تغییر کرده است.
ذاکر خاطرنشان کرد: هماکنون لازم است قوه قضاییه، کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی و دستگاههای اجرایی مربوطه دستبهدست هم داده و در جهت حمایت از این کودکان به اجرای قوانین حمایتی که برای آنها به تصویب رسیده است، بپردازیم یا اگر خلاء قانونی در این حوزه وجود دارد، رفع کنیم.
ساماندهی ۲۱۵ کودک کار در استان طی سال گذشته
پروین محمدپوری مدیرکل بهزیستی آذربایجان غربی از ساماندهی ۲۱۵ کودک کار در استان طی سال گذشته خبر داد و گفت: 22 درصد کودکان کار در استان غیربومی هستند.
وی با بیان اینکه ۷۰ درصد از کودکان کار ساماندهی شده در استان پسر و مابقی دختر بودند، افزود: دستگاههای مرتبط با موضوع ساماندهی کودکان کار باید همکاریهای لازم را بهزیستی استان داشته باشند
محمدپوری به چالشهای ساماندهی کودکان کار در استان اشاره کرد و گفت: عدم رغبت خانواده این کودکان جهت اشتغال پایدار، بیکاری خانوادههای کودکان کار، مقاومت خانوادههای کودکان کار با موضوع نگهداری آنها در مراکز بهزیستی، منجر به رهاکردن فرزندان در سطح جامعه میشود را از چالشهای موجود در اجرای طرح ساماندهی کودکان کار است.
گزارش از نجیبه معصومی سرای