• امروز : پنج شنبه - ۳۰ مرداد - ۱۴۰۴
  • برابر با : 27 - صفر - 1447
  • برابر با : Thursday - 21 August - 2025

حکایت غربت در اسارت تا بازگشت به میهن

  • کد خبر : 164330
  • ۲۵ تیر ۱۳۹۳ - ۰:۰۰

سلیمان بهشتی از رزمندگان اعزامی از ارومیه سالها شکنجه و دوری از وطن را در اسارتگاه های رژیم بعثی عراق تحمل نموده است. به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز،آزاده سلیمان بهشتی متولد سال ۴۵است که در مورخه۶۳/۹/۲۷ به جبهه اعزام شده و آموزش نظامی خویش را در پادگان قوشچی گذرانده و ۴ماه از خدمتش […]

سلیمان بهشتی از رزمندگان اعزامی از ارومیه سالها شکنجه و دوری از وطن را در اسارتگاه های رژیم بعثی عراق تحمل نموده است.

به گزارش سرویس دفاع مقدس اروم نیوز،آزاده سلیمان بهشتی متولد سال ۴۵است که در مورخه۶۳/۹/۲۷ به جبهه اعزام شده و آموزش نظامی خویش را در پادگان قوشچی گذرانده و ۴ماه از خدمتش را دراشنویه ،پایگاه حسن نوران و مابقی خدمت خویش را در گردان ضربت سپاه ارومیه سپری کرده است.بعد از خدمت بصورت مامور به منطقه حاج عمران منتقل گشته و بعد از پنج روز اقامت در حاج عمران،بر اثر دفع پاتک در تاریخ ۶۵/۳/۱ به اسارت عراقی ها در آمده است.حال پای صحبت این رزمنده و جانباز عزیز می نشینیم تا به سخنان شیرینش گوش فرا دهیم.

آقای بهشتی از نحوه اسیر شدنتان برایمان توضیح دهید؟

ما را در منطقه نعل عهدی محاصره کردند و ساعت ۶ عصر بود.من و سایر رزمندگان را به منطقه صفر مرزی انتقال دادند.۳۰ نفر از نیروهای ورزیده بعثی در اثر زد و خورد زخمی شده بودند و ما نیز کنار آنها بودیم.یک سروان تیر بار را به صورت ما گرفت و همه ما کلمه شهادتین بر زبان آوردیم،یک دفعه دیدیم تیر بار را به طرف سربازان خود گرفت و همه آنها را تیر باران نمود و گفت:من نمی توانم این زخمی ها را با خودم حمل نمایم.

روی ورودی اسارتگاه برق وصل کرده بودند و ما را می ترساندند که فرار نکنیم.مقر بالگرد در شهردیانا بود و ما را از آنجا به منطقه دهوک منتقل نموده وسه روز در یک زیر زمین تاریک زندانی کردند و از طریق جاده کرکوک به طرف استغفارات بغداد بردند که هشت روز را در آنجا سپری نمودیم.

بعد از آزار و اذیت فراوان از تک تک ما مصاحبه ای انجام دادند و در مورد مناطق جنگی ایران از ما سوالاتی کردند که ما هم مجبور بودیم نام آن مناطق را اشتباه بدهیم ،چون اگر جواب نمی دادیم شکنجه می کردند.

زمانی که وقت مصاحبه به من رسید اول اسم خودم و بعد پدر و پدر بزرگ و بعد هم نام خانوادگی را پرسیدند و گفتم بهشتی که مرا مورد شکنجه قرار دادند و گفتند که چه نسبتی با شهید بهشتی دارم؟ این تشابه اسمی باعث شد تا مرا تا پایان اسارت بیشتر از دیگران مورد آزار و اذیت  از دیگر اسرا قرار دهند.

بعد از هشت روز مرا به دژبان مرکزی بردند و در یک سلول نگهداری کرده و بعد از دو روز ما را از یک تونل که ما آن را تونل وحشت نام گذاری کرده بودیم ،رد کردند.در این تونل وحشت سربازان به صورت ضربدری ایستاده بودند و با مشت ضربه های سنگینی به ما می زدند.ما هم باید از این تونل می دویدیم تا زیاد شکنجه نبینیم.بعد از آن تونل به اردوگاه الانبارکمپ ۱۷ رسیدیم که تونل وحشت در ورودی اردوگاه بود و تمامی اسرا از این تونل عبور می کردند.

ازحال و هوای اردوگاه برایمان تعریف کنید؟

از تمامی شهرهای ایران در اردوگاه اسیر داشتیم و با هم همدل و همصدا گشته بودیم.در شادیها شریک هم بودیم و در ناراحتی ها غمگین و در مدت اسارت قصه زندگی خویش و منطقه خدمتمان را برای هم بازگو می کردیم

گاهی آدم دوست را از دشمن تشخیص نمی دهد.در اردوگاه شخصی بود به نام اسماعیل حق گویی که برای جاسوسی پیش ما آمده و اطلاعات من وچند تن از دوستانم را به فرماندهان عراقی لو داده و گفته بود که این چند نفر پاسدار هستند.به همین دلیل ما را خیلی شکنجه دادند تا به درجه خویش اعتراف کنیم.من بی سیم چی بودم  و یک بی سیم در اختیارم فرار دادند و گفتند که با این بی سیم کار کن که من گفتم بلد نیستم.جاسوسی او باعث شد تا تمامی اسرا را مورد شکنجه قراردهند و سه سال اسارت ما تمدید شود.

چه مدت در اسارتگاه به سر بردید و در چه تاریخی آزاد شدید؟

چهار سال وچهار ماه اسارتمان به طول انجامید تا اینکه  دستور آتش بس صادر شد وتبادل اسرا با ایران آغاز گشت.برایمان باور کردنی نبود.همه ما از این خبر شوکه شده بودیم تا اینکه به نوبت اسرای اردوگاه ها را به ایران فرستادند.اردوگاه ما آخرین اردوگاه بود.عراقی ها با وجود آتش بس باز هم دست از شکنجه بر نمی داشتند.سردار شمع خانی فرمانده نیروی دریایی و وزیر دفاع آن زمان به استقبال ما آمده بود.۲۴ساعت ما را نگه داشتند و بعد تحویل دادند.

ایران هم به خاطر این مسئله اسرای عراقی را به کرمانشاه منتقل کرده بود و در منطقه قصر شیرین اسرای بعثی را به آنان تحویل داد.ما را از باختران به تهران با هواپیما انتقال دادند و ساعت ۸ صبح به تهران رسیدیم و در نهایت با بال گرد به ارومیه آمدیم.

چه حس وحالی در موقع بازگشتن به وطن ودیدار عزیزان داشتید؟

خانواده تمامی اسرا به استفبال آمده بودند.همه گریه می کردند و شور و حال عجیبی بود که نمی شود آن را وصف کرد.بعد ازچهار سال و چهار ماه به آغوش خانواده برگشتن و بوی وطن را استشمام نمودن واقعا زیبا بود.بعد از چند سال برای اولین بار پدرم را دیدم که بلند گریه می کرد.تا خودم را به آغوشش انداختم ،از حال رفتم و متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاد.تا به هوش آمدم ،خود را جلوی محله مان در دره چایی واقع کوچه شهید رضایی دیدم .دیدار با مادرم برایم باور کردنی نبود و از شوق قطره های اشک از چشمانم جاری می شد و در پوست خود نمی گنجیدم.

در حال حاضر چه مشکلاتی دارید؟آیا نهادهای ذیربط از شما حمایت می کنند؟

در دوران اسارت تعدادی از دندان هایم در اثر ضربه های متمادی به دهانم رفته بود و در نتیجه اکنون زخم معده دارم.از قسمت نخاع هم ضربه شدید دیده ام و عمل جراحی بالای ۱۰۰ میلیون ریال هزینه دارد و متاسفانه وقتی به بنیاد مراجعه می کنم،می گویند که به ما مربوط نیست و از من و امثال من حمایت نمی کنند.من که در اوج جوانی در دست عراقی ها اسیر شده ام ،انتظار دارم که اکنون از ما حمایت شود تا احساس کنم که در مملکت ما برای آزادگان نیز ارزش و احترام  قائل هستند.از مسئولان خواهانم که به این موضوع رسیدگی نمایند.

لینک کوتاه : https://oroumnews.ir/?p=164330

برچسب ها

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.