اروم نیوز ـ آقای دکتر دستم به دامانت، اینجای دلم درد میکند!
دکتر نگاهی از سراپای مریض بیچاره انداخته برای اینکه چیزی گفته باشد که از عریضه خالی نماند، میگوید: مشکل ارثی دارید؟
مریض در حالیکه از خوشحالی چشمهایش اندازه هندوانه شب یلدا از حدقه بیرون زده، میگوید: شما از کجا فهمیدید؟
دکتر با غرور لبخندی متکبرانه میزند و میگوید: بالاخره دکتر هستم!!!
مریض آه جگرسوزی میکشد: بله آقای دکتر مشکل ارثی داریم و الان هم کارمون تو دادگاه گیره، یعنی ممکنه اینجای دلم بخاطر اون مشکل ارثی درد کنه؟!
دکتر طلبکارانه نگاهی میکند و میگوید: ریشه بسیاری از بیماریها ارثی است.
مریض: آقای دکتر دستم به دامانت این باجناق ما به این راحتی کوتاه نمیآید، الان تا کی باید درد بکشم؟
دکتر سینه سپر کرد و با صدای کلفت تر: ۱۰ قلم دارو براتون تجویز کردم، یک ام.آر.آی، چندتا آزمایش، چند عکس رادیولوژی و یک سونوگرافی از شکم و مثانه، اینها رو تهیه کن، ۲ ماه بعد دوباره بیا …
مریض بختبرگشته گریان و نالان از این راهرو به آن راهرو، از این اتاق به آن اتاق جاری و روان است.
پاشنه کفشهایش را خوابانده و دست از پا درازتر از ۶ صبح تا ۶ عصر در نوبت آزمایش و عکس و …
بعد از انتظار چندساعته در مطلب دکتر همهچیز دان و خیلی چیزفهم، بالاخره مشرّف حضور میشوند!
مریض بیچاره با دستهایی پر از پرونده و عکس و جواب آزمایش وارد اتاق دکتر همهچیز فهم میشود و میگوید: آقای دکتر دستم به دامانت الان ۲ ماهه هرچی دارو نوشته بودی خوردم ولی هنوز اینجای دلم درد میکنه و هنوزم مشکل ارثی داریم!
دکتر عینک باکلاسش را به چشم زده و آن تابلوی چراغدار معروف دکترها را روشن کرده و به عکسهای رادیولوژی و امآر.آی و آزمایشها نگاه میکند و هر چند ثانیه یک بار هم نیمنگاهی به مریض انداخته و ته دل مریض بختبرگشته را خالی میکند.
دکتر: مشکل ارثی شما پیچیدهتر از این حرفهاست و باید داروهای قویتری براتون تجویز بشه!
مریض با چشمهایی که از تعجب در حال خالیشدن در کف اتاق است میگوید: آقای دکتر چند وقت زنده میمونم؟!
دکتر دستهایش را روی شقیقههایش گذاشته و بادی در غُب غُب انداخته و میگوید: ما دکترها به خاطر سوگندی که میخوریم باید از جان مریض به هر قیمتی که شده محافظت کنیم و در این راه باید صادقانه با مریض حرف بزنیم و از امانتداری چیزی کم نگذاریم.
مریض آب دهان خود را قورت داده و با صدایی لرزان میگوید: آقای دکتر به خدا حال من اونهمه هم که شما میگید بد نیستا من من اینجای دلم درد میکنه و کمی مشکل ارثی دارم.
دکتر با نگاهی خشمانه میگوید: من دکترم یا شما؟ اگر خودت میدونی مشکلت چیه اینجا چیکار میکنی؟!
مریض: درسته آقای دکتر بالاخره شما از هر چیزی سر درمیارین، هرچی شما بگین!
مریض بیچاره دستش را روی آنجای دلش گذاشته و گریان و نالان در صف طویل یک داروخانه معروف در دورترین نقطه از شهر ایستاده است که داروهای شفابخش دکتر را تحویل بگیرد تا شاید آنجای دلش خوب شود.
پزشک داروساز نسخه را خوانده و با تعجب نگاهی به صاحب دفترچه بیمه انداخته و میگوید: این داروها برای چه نوع بیماری تجویز شده؟
مریض: راستش از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان من اینجای دلم درد میکند و مشکل ارثی دارم که آقای دکتر همهچیز فهم اینها را برایم نوشته که باید روزی ۳ وعده میل کنم.
پزشک داروساز: خدا خیرت دهد مرد، این داروها برای بیماران اعصاب و روان است!
مریض با داد و بیداد وارد مطب آقای دکتر همهچیز فهم میشود و با تعجب میبیند که باجناقش در اتاق دکتر است.
میپرسد چنگیزجان تو اینجا چه میکنی؟
دکتر: ایشون هم بیماری ارثی دارند!
مریض یقه دکتر را میچسبد که ای نفهمالدّوله روزگار! این چه داروهایی است که تجویز کردی؟ مگر من بیماری اعصاب و روان دارم؟ و کتک کاری…
بعد از تشکیل پرونده و شکایت کار به قاضی و دادگاه میرسد.
مریض: آقای قاضی من اینجای دلم درد میکرد و این آقای دکتر معروف به نفهمالدّوله برایم داروی اعصاب و روان نوشت!
دکتر کاملا حق به جانب نگاهی طلبکارانه به قاضی انداخته و میگوید: من کاری نکردم فقط خواستم بیشتر بخوابد و بیشتر فراموش کند تا کار شما آقای قاضی کمی راحتتر شده و مشکل ارثی این بیمار و چنگیزخان زودتر حل شود.
معلوم شد چنگیزخان زیر میزی خوبی برای دکتر رد کرده بود که مریض بختبرگشته ما را زمینگیر کند و مشکل ارثی آنها حل شود.
اینجای دل مریض نیز خوب شد. چون خاری در دستش فرو رفته بود و هر بار که از دست چنگیز و کارهایش دستش را روی دلش میگذاشت خار بیشتر فرو رفته و آنجای دلش درد میکرد!
* زیزیگولو