بهروز موسوی امین ، طراح ، نقاش ، گرافیست ، متولد ۱۳۲۰ ، ارومیه
« سالها دل طلب جام جم از ما می کرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کر د »، راه افتاده ام که بروم و زیر نورهای مصنوعی و « هالوژن» مغازه ها ، موهای سفید « بهروز موسوی» و این بیت حافظ پیش چشم هایم ریتم گرفته اند و بالا و پایین می شوند . از برزخ پیرمرد تازه خلاص شده ام . نوشتم برزخ تا بدانی که حال و روز او چطور است و گرنه گاه می شود که پناه بردن به خلوتی از جنس خاطرات امثال موسوی بهشتی باشد برای تو. درستش هم همین است. شاید اگر قرار باشد خود واژه را برایت شرح دهم همین بهتر از برزخ است ؛ «بهشتی که به برزخ رسیده است» بازهم همان حافظ است که ول کن ماجرا نیست. انگار در گوشم می خواند : «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم » می گویم « ول کن فلانی این رمانتیک آوازه خوان را » ولی نمی شود. چطور بشود ، وقتی «موسوی » با آن موهای یکدست سفید آخرین
زهر خنده ها را می زند ؟ چند ساعت پیش من بودم و خودم. با همان دغدغه های همیشگی . همان همیشگی های تکراری ، روزمره . اما حالا ؟!
ماجرا از یک سفر شروع شد . سفری که همین چند ساعت پیش شروع و همین حالا تمام شد . حالا می فهمم که چرا « بهروز موسوی» اصرار داشت آن آلبوم که حاصل تمام عمرش بود را ببینم . صفحه اول که ورق خورد سفر آغاز شد. «موسوی» ۱۸ ساله سوار اتوبوس شده بود تا برود دنبال حرف دل که نه نان بود و نه خربزه . با این همه رفتن جزو تقدیرش بوده لابد . پسرک جوان سوار اتوبوسی می شود که او را از خاکستری خاک به قوس و قزح می رساند . جوانک آخرین حرفهای پدر را مرور می کرد . تهدیدها ، هشدارها و نصیحت هایی که آخرین و تنها سلاح تمام پدرهای عالم است .چرخهای اتوبوس آنقدر تند چرخیدند که پسرک ارومیه ای ساکن تبریز و دل مشرق زمینی اش ناگهان سر از دانشگاه ANGEW.K.WIEN.H.Fسر برآوردند و باید چند ماه می گذشت تا جوانک بفهمد اصلاً از دنیا چه می خواهد .
جوانک نطفه وحشت را در دل آبستن است و می خواهد کاری کند تا زمانه به احترامش بایستد و برای ساعتی به قامتش کلاه از سر بردارد و کسی نیست که یاری اش دهد . چرخ روزگار اما کارها می کند . این را باید از پروفسور «راد سولیک» پرسید که برای اولین بار انگار احساس کرد آن جوانک لاغر اندام مشرقی حرفی در نگاهش موج می زند . پس او را پذیرفت . استاد بلند مرتبه طراحی صحنه ،
تقدیر نامه ای کتبی دریافت می کند . سه سال بعد و در سال ۱۳۴۹ بنا به فراخوان جهانی که دولت به شدت صنعتی شده ژاپن در سرتاسر دنیا انجام می دهد در مسابقه ای جهانی شرکت می جوید و طرحش از میان ۲هزار و ۴۰۰ طرح به عنوان ششمین طرح پذیرفته می شود . و حالا اگر سری به اتریش بزنی در میان پرچم های گوناگونی که از ژاپن به شدت صنعتی دهه ۶۰ میلادی به یادگار مانده و بازیچه باد شده است پرچم ششم از آن مردی است که این روزها فقط به خاطرات روزگار از دست رفته اش غبطه می خورد. که چرا نخورد. آن آفتاب تابانی که طراحی کرده بود و مشقت ها برایش کشیده بود حالا برایش چیزی بیش از یک خاطره دور نیست . همان سال ۱۳۴۹ بود که توانسته بود جایزه سومین کنگره جهانی شیمی چاپ را از آن خود کند .
سال ۱۳۵۰ سال پایان ایام زود گذر جوانی بود. آن جوانک شهرستانی فرنگ رفته حالا برای خودش کسی بود. با کوله باری از تجربه و پیروزی . درست در همین سال بود که درسش به اتمام می رسید و باید به ایران باز می گشت . پس به یادگار طرحی دیگر در انداخت و برنده جایزه فدرال علوم و تحقیقات اتریش شد و با درجه ممتاز هنری وین عازم ایران شد .
زمان بازگشتن فرا رسیده بود. چرخ ها همچنان می چرخیدند . چرخهای اتوبوس و سرنوشت . گمانش این بود که وطن برایش عرصه تاختن است و پیش رفتن . پس روزی که وزیر وقت خواستش، بی هیچ تعارف و استعاره ای از خوابهای طول درازی که در راه بازگشت برای خانه دیده بود گفت.
پس موسوی تمام توجه اش جلب ساختن و پرداختن شد . چاپ سیلک برایش آرزویی بود که در خانه امکان پذیر شده بود و تا پیش از او هیچ کس در ایران اصلاً نمی دانست چاپ سیلک چی هست . پس پایه گذار چاپ سیلک روی پارچه در دانشگاههای هنری ایران شد و همزمان تدریس طراحی، رنگ و چاپ را در دانشگاه تهران شروع کرد . به سالی نکشید اما که پر پروازش دوباره او را به وین کشاند و اگر بار گذشته دیپلم رشته استادی طراحی صحنه ، نقاشی تزئینی ، طراحی چاپ را از آن خود کرده بود این بار فوق لیسانس گرافیکش را با بورسیه دانشگاهANGEW.k .H.F اخذ کرد و دوباره راهی ایران شد و برای مسابقات فوتبال تخت جمشید آن زمان کاپی را طراحی کرد که سالیان سال در دستان ستاره های مستطیل سبز به نشانه قهرمانی و غرور بالا می رفت .
چرخ ها همچنان می چرخید. ۱۳۵۴ جایزه اول طرح جوایز جشنواره فیلم جوانان آسیا، سال ۱۳۶۳ مدیر گروه طراحی و چاپ پارچه دانشگاه تهران ، سال ۱۳۶۶ جایزه بهترین تصویر ساز برگزیده سال در اولین نمایشگاه دوسالانه گرافیک ایران ، سال ۱۳۶۹ برنده رتبه اول مسابقه طرح پوستر سازمان محیط زیست . مردی که از درختی بالا رفته و کفش ها و لباسش را ارزانی آسمان کرده و در جایی در همسایگی قوس و قزح هفت رنگ به آسمان سلام می کند . هنوز
نقاشی تزئینی ، طراحی چاپ با این همه شرطی سخت را پیش پای جوانک مشرقی می گذارد . « شش ماه فرصت داری تا شایستگی خودت را نشان دهی و اگر در این شش ماه کاری کردی کارستان، تو را ب
ه اداره آموزش برای شاگردی خودم معرفی می کنم . »
سفر آغاز شد. هفته سوم و چهارم باید می گذشت تا پرفسور اتریشی بداند مسافرش از کجا آمده . هنوز یکسال از آمدن این جوان ایرانی به اتریش نگذشته بود که «موسوی» جوان برنده جایزه اول طراحی وین شد. سال ۱۳۴۴خودمان و ۱۹۶۶ آنها .عکس ها یکی پس از دیگری از برابر چشمانم می گذرند. موسوی جوان را در قاب تلویزیون می بینم که با همان حیای جوانان شرقی و آذری جایی خیره شده است . کار به سفارتخانه و سفیر می کشد و بورسیه تحصیلی که همای سعادت جوانک ایرانی است و راه رهایی از اندیشیدن به جیبهای سه قاپ انداخته .
دو سال بعد ، موسوی دیگر آن جوان سر به زیر روزهای اول نیست . جوایز برایش بی تابی می کنند و بردن آنها برایش علاوه بر رفاه مالی، اعتماد به نفس زاید الوصفی نصیبش می کند . سال ۱۳۴۶ برنده جایزه کمپانی Bi مونیخ می شود و همان سال جایزه اول مسابقه دکوراسیون مدرن کمپانی بایرآلمان را می برد . جایزه ای که هیأت داوران بین المللی متشکل از کشورهای اتریش، انگلستان، آلمان، سوئیس، سوئد، فرانسه، آمریکا و ایتالیا برایش در نظر می گیرند. در ایران روزنامه ها در ستونهایی کوچک و بزرگ از پیروزی های شگفت آور جوانکی آذری در قلب هنر اروپا خبر می دهند . بهشت از آن موسوی است و در عنفوان جوانی هرچه در ذهن دارد بر کاغذ می گستراند و هیچ ابایی از محدودیت ها و نشدن ها ندارد . در همان سال ۱۳۴۶ از سوی کمپانی بایروین خیلی ها سازمان محیط زیست را به همان نقش و نشانه می شناسند .
چرخ همچنان می چرخد و این بار به هر چرخشش دردی مرموز و پنهان چون خوره بر جان موسوی افتاده و او را آرام و بی صدا می جود . بهشت دیگر بهشت نیست و جز در خوابهایی گاه به گاه خبری از آن مائده های آسمانی نیست. دردهایی مرموز که حالا بیشتر برای موسوی حکم شوخی روزگار را دارند. وقتی از درد می نویسم نمی توانم حکایت برنده شدنش به عنوان نقاش منتخب و برگزیده اولین نمایشگاه دوسالانه نقاشان موزه هنرهای معاصررا فراموش کنم که از جایزه نقدی عنوان و اعلام شده ای که به او رسید کم شده بود و ۲۰ سکه به ۱۵ سکه تبدیل شده بودند. از آن دردناک تر رفتاریست که با تابلوهایش کرده اند و برخی را خریداری کرده و به جای در معرض دید عموم قرار دادن بایگانی کرده اند. دردناک تر رفتار نامعقولی است که در دوسالانه بعدی با او داشتند و از او که بنا به رسم معمول باید در دوسالانه بعدی به خاطر برگزیده شدنش در دوسالانه قبل حضور ثابت می داشت ، بخاطر گله گذاری از ماجرای ۲۰ سکه نزد مسؤولین وقت دعوتی به عمل نیامد و عمداً و عامداً به ورطه فراموشی کشانده شد .
نمی خواهم این سیر را ادامه دهم . نمی خواهم از جوایز و دیگر قصه های موسوی بنویسم که نه مجالش هست و نه حوصله اش. می خواهم کمی هم از آثارش بنویسم و از کدام بنویسم ؟ از تابلوی شبش که بر پایه الهامی از شعر شهریار خدا بیامرز آفریده یا از شهر آفتابش که هنوز هم که هنوز است در موزه HABIKINO ژاپن آویزه دیوار است یا از بهار ایرانی اش؟ از هرکدام که بنویسم کم است . از هر کدام که بگویم ناچیز است . چه بهتر که از نامه پرفسور « راد سولیک » همان استاد اعظمش که سه سال پیش برایش نوشت و بعد از سه سال سرگردانی به دستش رسیده و چه دیر که استاد اعظم دیگر در قید حیات نیست . در آن نامه پرفسور برای شاگرد سالیان دورش می نویسد : «هنوز هم آن پرچم که برای ژاپن طراحی کردی بر فراز آسمان است و بازیچه باد، احساس کردم آنطور که باید و شاید در آن روزگار از تو تقدیر نکردم . پس دوباره به تو تبریک می گویم و به خود که شاگردی چون تو داشته ام . »
اهمیت آثار بهروز موسوی امین در این است که او از تکنیک مشکل و طاقت فرسای نقطه گذاری استفاده می کند و در آثارش مائده های آسمانی و سنت حضوری چشمگیر دارند و پنجره های ارسی و نوشته ها و نقوش برجسته مهرهای قدیمی ایرانی از عمده ترین نمایه هایی هستند که موسوی برای انتقال ارادتش به سنت از آنها استفاده می کند و این کار را چنان استادانه به سرانجام می رساند که به هیچ وجه برای بیننده آزار دهنده و توی ذوق زننده نیست . فرم های سیالی که موسوی در تابلوهایش تصویر می کند گرچه آسمانی اند اما دست نیافتنی و دور از زمین نیستند . گل و رنگ در آثار موسوی حرف اول و آخر را می زند . « از شاخه گل حافظ» اش که او را در سال ۱۹۶۶ در اتریش سرآمد روزگار کرد و تا امروز گل ها حرف آخر را در آثارش می زنند . ایستادن بر تکنیک نقطه گذاری میراثی است که از دوست سالیان سالش مرحوم ممیز به ارث برده است. جمله ام درباره آثاراش را با جمله ای که رئیس بخش نقاشی معاصر انستیتوی هنر شیکاگو در وصف آثارش به کار برده به پایان می برم. او می نویسد : « آثار هنری بهروز موسوی نقاش ایرانی ، سرشار از خلاقیت و تازگی است . این آثار نیروی فراوانی را به همراه دارد . »
بهروز موسوی امین آلبوم سرنوشتش را می بندد و چرخ روزگار من و او همچنان می چرخد . او را در برزخ دردهای پنهانش رها کرده و می روم و تا رسیدن به پایان این جمله آن بیت حافظ و موهای سفید موسوی در ذهنم ریتم گرفته اند و تمامی ندارند . بر من ببخش ام شاید تنها با تکرار دوباره آن بیت معروف بتوانم از این بیت کلیشه رهایی یابم . گرچه برای رهایی از این کلیشه چاره ای جز تن دادن به کلیشه ندارم . کلیشه ای که جمله را اینگونه تمام می کند ؛ « سالها دل طلب جام جم از ما می کرد / آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد .»
بهروز موسوی امین ، طراح ، نقاش ، گرافیست ، متولد ۱۳۲۰ ، ارومیه
فارغ التحصیل رشته استادی طراحی صحنه ، نقاشی تزئینی ، طراحی چاپ از دانشکده ANGEW.K.WIEN . H.Fاتریش
فوق لیسانس گرافیک از دانشکدهANGEW.K.WIEN H.F اتریش
بنیانگذار چاپ سیلک روی پارچه در دانشگاههای هنری ایران
استاد طراحی ، رنگ ، و چاپ در دانشگاه تهران از سال ۱۳۵۰ تا کنون
عضو هیأت علمی دانشگاه هنر تهران
مدیر گروه طراحی و چاپ پارچه دانشگاه تهران ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۴
مدیر گروه گرافیک دانشکده هنر و معماری دانشگاه تهران
طراح جام تخت جمشید در فوتبال ایران
برنده ۶ جایزه اول طراحی در مسابقات گوناگون جهانی بین سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۱
برنده جایزه فدرال علوم تحقیقات اتریش
برنده بیش از هشت جایزه اول نقاشی در بی ینالها و مسابقات گوناگون نقاشی در ایران از سال ۱۳۵۱ تا کنون
شرکت در بیش از ۴۰ نمایشگاه جهانی از جمله وین، مونیخ، فیلادلفیا ، اوزاکا، شیکاگو، پاریس، تهران ، اصفهان و …
فرستنده : عصر امید